دردنامه ؛ بادهای پاییزی

You are currently viewing دردنامه ؛ بادهای پاییزی

بادهای پاییزی دوباره وزیدن گرفته و غم، بر وجود من مسلط گشته است. نمی‌دانم چه پیوندی میان وزش بادهای پاییزی و درد کشیدن من هست که هر بار بوی آغاز پاییز می‌آید، تمام وجودم را غم و غصه فرا می‌گیرد. این داستان هر سال من است، غمی بی حد از آغاز فصلی که یادآور آغاز زندگی دردناک من است. فصلی که یادآور آغاز راه من در این دنیا و سر منشأ همه‌ی زخم‌های من است. سالیان سال می‌گذرد و من هنوز هم در عبور از این روزها درد می‌کشم. این تکراری‌ترین درد زندگی من است.

شاید این روزها یادآور هیچ چیز نباشد، شاید هیچ آسیبی در این روزها به من نرسیده باشد و شاید این روزها بایستی شادترین روزهای زندگی من باشد، اما هر چه که هست، وزش بادهای پاییزی در اولین روزهای فصل خزان، ارمغانی جز اندوهی عمیق برایم ندارد. این روزها فقط سالگرد درد کشیدن سال پیش من، از دردهای سالیان پیش‌تر از آن است. یادواره‌ای برای غم‌هایی که ناشی از زخم‌های تنهایی هستند و دردهایی که دستاورد من از عمر بر رفته‌ام شده‌اند.

بیشتر بخوانید:  دردنامه ؛ دفتری برای یک عمر

دردی از جنس بادهای پاییزی

احساس بادی مرگ آلود بر صورتم، همیشه حسی را برایم تداعی می‌کرده که برگ‌های سبز از آمدن پاییز دارند؛ مرگ همین نزدیکی است، فقط چند روز باقی مانده. برگ‌های تنها، دیر یا زود، با وزش همین بادها یک به یک از شاخه‌ی خود جدا شده و در نیستی غرق می‌شوند. این داستانی است که برای برگ‌ها تکراری است و برای من آرزو. گویی من مثالی برای نقض این تکرار مکرر طبیعت هستم. سال‌هاست که آرزویم مرگی شیرین، در روزهای وزش باد پاییزی است و حاصلم از این آرزو، تنها تجربه‌ی دگر بار آن است، تجربه‌ای که به قیمت گذران عمرم در عمیق‌ترین آلام و زنده ماندن با دردناک زخم‌ها به دست آمده است.

کاش دیگر باد پاییزی نوزد، کاش این آخرین پاییز باشد، کاش تکرار تمام شود و کاش این زندگی فقط یک خواب باشد…

+ تصویر: نقاشی بادهای پاییزی اثری از جنی گریوات، نقاش معاصر بریتانیایی.

دیدگاهتان را بنویسید