همیشه گشودن دفتری جدید برایم سخت بوده است، آن هم در این کلبهی مجازی که گاه مرهم دردهایم بوده و گاه آتش افروز غمهایم. چه در اینجا از شب مرگ رویاهایم بنویسم و چه از دنیای ساقط شدهام، اینجا جایی است که روز از نو میشود اما سال، سال مرگ است! دنیای ویران من آنچنان پر از درد و رنج است که گاهی فقط نظارهی مرگ آخرین رویا برایم شیرین میشود و گاه در تاریکخانه قلبم با خاطرات سیاه زندگی به گفتگو مینشینم. گرچه همین چند خط نگاهی گذارا بود به همهی دفاتری که در این وبلاگ غریبانه گشوده شده، اما کسی چون من که همواره دردمند گذر ایام و اسیر روزگار تنهایی است، لایق دردنامه ای است که برای همهی عمر همراهش باشد.
دردنامه داستان نیست، خیال نیست، خواب نیست، حتی خاطره هم نیست، دردنامه واقعیت زندگی انسانی است که درد را با بند بند وجودش چشیده و رنج را با تمام احساسش، درک کرده است. دردنامه روایتی متفاوت از سرنوشت کسی است که سر سازگاری با تقدیر ندارد و نبردش با سرنوشت تا بینهایت ادامه خواهد داشت. این دفتری است که برای یک عمر باز شده و دستِکم به این زودیها خیال بسته شدن ندارد.
دردنامه ، دفتر بیپایان
دردنامه سوگواری من برای روحی است که سالهاست در کنج زندان تنهایی رها شده و با تکرار غمها خو گرفته است. دفتری که گوشهای از آلام بیحد و حصرم را در آن بازگو میکنم تا فراموش نکنم که از کجا آمدهام و به کجا میروم. دفتری که در آن تاریکترین لحظات زندگی خود را به تلخترین شکل ممکن بیان میکنم و سر به مهر ترین رازهای درونیم را به مرموزترین شیوه به تصویر میکشم.
عجیب نیست که برای این دفتر نهایتی متصور نیستم، چراکه برای غمهایم فرجامی در ذهن ندارم! دردنامه دفتر بیپایان زندگی من است، دفتری که شاید امروز آغاز شود و با مرگ من خاتمه یابد.