داستان عشق / بخش هفتم / عاشق
با او از حسی که داشتم گفتم ، از آتش درونم ، اما او بی توجه به حال من چیزی گفت که هنوز در بهت و حیرتش به سر می…
با او از حسی که داشتم گفتم ، از آتش درونم ، اما او بی توجه به حال من چیزی گفت که هنوز در بهت و حیرتش به سر می…
چشمانم در چشمانش چیزی می دید فراتر از آنچه تا به امروز دیده بود ، دنیایی بی انتها ، دنیای پر از شور و هیجان ، دنیایی به وسعت همه…
به سوی او می روم ، او که طعمه جدید من است ، همین دو روز پیش با او آشنا شده ام ، نوجوانی بود در جستجوی عشقی رویایی، در…
گذر از این احساس غریب تنها یک راه دارد و آن گریز است ، باید گام بنهم در راهی که با آن خو گرفته ام ، همان راهی عمرم را…
هنوز به حال خود بازنگشته ام ، گنگ و مبهم می نگرم به آنچه بر می گذرد ، آنچه قلبم می گوید و آنچه حسم می بیند . دیگر یارای…
امروز ، برگی دیگر از گذر ایام ، روزی مدفون در غبار بی کسی های من ، روزی به مانند همه روزهای دیگر ، روزی با همه تکرارهایش ، برخاستن…
عشق ... ترکیبی آشنا از چند حرف ... احساسی شگفت انگیز در وجود آدمی ، انگیزه ای شگرف و محرکی توانا در درون هر انسان ... شاید هیچ کس نتواند…