داستان عشق / بخش هفتم / عاشق

You are currently viewing داستان عشق / بخش هفتم / عاشق

با او از حسی که داشتم گفتم ، از آتش درونم ، اما او بی توجه به حال من چیزی گفت که هنوز در بهت و حیرتش به سر می برم …او گفت :
رویای آدمی آن چیزی است که همواره از آن بی بهره بوده و به سویش دویده ، امروز به رویایت رسیده ای همانگونه که من دیروز بدان رسیدم ، من و تو رویایی یکسان داشته ایم و این رویا را باهم و در وجود یکدیگر جستجو کرده ایم و به پاسخ یکسانی رسیده ایم . راه من و تو یکی است ، عشق ، طریق عشق پلی است که میان قلب هایمان زده ایم ، آری تو مرا عاشق خود کردی و زندگیم را شیرین و من هم تو را … باور داشته باش که تو عاشق شده ای ، عاشق من ، همانگونه که من عاشق تو هستم ، عشق حقیقی همین حسی است که ما داریم .
هنوز حیران و سرگشته ام ، من ، آن هرزه انتقام گیر عاشق شده ام ، شاید این دلیلی باشد بر حس پرتلاطم درونم و امواج غران قلبم ناشی از این عشق واقعی باشد . آری که اگر این گونه باشد رویایم به حقیقت پیوسته و خواب هایم تعبیر شده است … اما شاید این هم حسی غریب باشد که تنها رنگ عاشقی دارد و باز هم در پس آن آتشی خانمان سوز به انتظارم نشسته باشد و شکستی سهمگین تر از گذشته مرا به خود بخواند .
تردید دردی است که امروز بر من نازل شده است ، دردی به وسعت عشق و انتقام ، این حس لعنتی بند بند وجودم را فرا گرفته است ،افکارم آنقدر مشوش شده که هیچ ثمری برایم ندارد ، عشق ، انتقام ، هرزگی ، پاکی و هزاران فکر دیگر ، امروز در درونم چشمه ای می جوشد از جنس شک ، شک به هرچه هست و نیست ، شک به آینده ، شک به دنیا  ، شک به عشق … چشمان معصومش در من حسی غریب می آفریند ، حسی که هرگز نداشته ام ، تنهایی و انتقام آنقدر مرا از دنیا و آدمیان دور کرده است که دیگر هیچ حس انسانی را درک نمی کنم ، انتقام ، نفرت ، شهوت و … همگی شیطانی اند و ناشی از سکنی گزیدن ابلیس در وجود من … از طرفی اگر عشق هم واقعی نباشد و از اعماق وجود آدمی بر نخیزد جز شکست ثمری ندارد و تنها توهمی از خوشبختی در آدمی می آفریند … سعادتی که خیالی بیش نسیت و همچون مه حقیقت را مخدوش کرده است و روزی خواهد آمد که مه این خیال به کناری رفته و چهره واقعی انچه همیشه در پس این مه بوده بر ملا می گردد …
اما … اما … ایمان دارم امروز هنوز روز من است و باید گامی بر دارم به بلندای عمرم و خود را در این مهلکه شیرین اما سخت بیفکنم .این بار اما درست و حساب شده ، مراقب همه چیز باید بود ، عشق هر چقدر شیرین و دلچسب است ، خیانت تلخ و غم انگیز است و این دو همچو یارانی کهن سال همواره با هم بوده اند و دست در دست هم به زندگی های ما رنگی بخشیده اند سفید و سیاه … کافی است لحظه ای غافل شده تا عشق به نفرت مبدل گردد .
امروز من می پذیرم که عاشق شده ام و گام در مسیر پر فراز و نشیب عشق می گذارم ، به امید روزهای شیرین عاشقی ، روزهایی که همیشه رویایم بوده …. امروز من عاشقم و آرزو می کنم تا ابد عاشق بمانم ….

دیدگاهتان را بنویسید