دنیای ویران من / تباهی

You are currently viewing دنیای ویران من / تباهی

آنقدر این دنیا را تار می بینیم که دیگر تشخیص نمی دهم که چشم من کم سو شده یا رنگ دنیا سیاه ! هرچه هست ، دیگر هیچ چیز را آنگونه که باید نمی بینم ، رنگ ها همه سیاهند و نور ها همه کدر.
نه چراغی در داست دارم که راهم را روشن کنم و نه فکری در سر ! همه آنچه که باید بدانم تنهایم است در این شب بی پایان . شبی که نه آغازش را به خاطر می آورم و نه رویایی برای پایانش دارم ، نه درسی از آن می گیرم و نه عبرتی برای سایرین می شوم ! سالهاست که این تاریکی مرا فراگرفته و جز لکه ای سیاه از من در ذهن هیچ کس نمانده ، توده ای از سیاهی که در کنج ذهن هر که می شناخته ام مانده و یک به یک از ذهن خود پاکش می کنند .
نه خاطره ای ، نه یادی ! مرگ هم این قدر دردناک نیست ! بودن و در عین حال نبودن ! دیدن و دیده نشدن و زنده بودن مُرده ! اینها همگی تقدیریست زیبا ! به زیبایی تباهی یک عمر ؛ به زیبایی نابودی یک زندگی ؛ به زیبایی مرگ یک انسان …

دیدگاهتان را بنویسید