داستان عشق / بخش یازدهم / درس زندگی

You are currently viewing داستان عشق / بخش یازدهم / درس زندگی

گویی دیگر راهی ندارم ، باید بپذیرم که تو ، عشقم ، همه وجودم مرا تنها گذاشته ای و رفته ای ، تو رفته ای و راهت را از من تنها جدا کرده ای ، بی آنکه حتی با من وداع کنی ، بی آنکه مرا قابل بدانی که برای آخرین بار یک دل سیر نگاهت کنم و قلب خود را از عشقت سیراب کنم  ، تو رفته ای و مرا گذاشته با این دنیای ویران و حس کثیف خیانت ، آری دیگر رمقی برایم نمانده که خود را فریب دهم که تو ، دلیلی برای رفتنت داشته ای و باز خواهی گشت ، دیگر باید قبول کنم که تو به من خیانت کرده ای ، خیانتی شوم که مرا از زندگی سیر کرده ، خیانتی که مرا به آتش کشیده  …
باور دارم که هیچ کس ارزش عشق ندارد و ایمان دارم که خیانت سزای همه کسانی است که به خیال خود عاشق می شوند ، عشقی که دروغی بیش نیست ، این درس من است از زندگی ، امروز مطمئنم که راهی که در گذشته رفته ام درست ترین انتخاب زندگیم بوده و حال وقت آن رسیده که خود را از این جنون نکبت بار برهانم و گام در راه خود بگذارم به امید روزی که بتوانم به آدمیان ارزش عشق و پستی خیانت را بیاموزم ، روزی که کسی در کنارم باشد که تنش از ترس خیانتم بلرزد و در عین حال آنقدر در وجودش محبتم ریشه دوانیده باشد که نتواند برود و تا ابد مال من باشد ، مانند امروز من ، روزی که می دانم اگر تو بازگردی هرچند خیانت هم کرده باشی ، باز هم این عشق بی معنی مرا به سویت می کشاند ، انگار که هیچ اتفاقی رخ نداده است …
باید بازگردم به آن زندگی که مرا به خود می خواند ، زندگی ای که اگر هیچ سودی برایم ندارد ، دسته کم روح رنجور مرا تسلی می دهد و این عشق کثافت زده را همچون آتش زیر خاکستر پنهان می کند ، عشقی که مرا به آتش کشید و جز خواری و شکست برایم هیچ ارمغانی نداشت .
حال بازهم گام در راهی می گذارم که دیگر باور دارم متعلق به آن هستم ، راهی که مرا به خود می خواند و قلبم در آن به آرامش می رسد ، نمی دانم که آیا مشکل از من است یا قلبم اما می دانم که من برای عشق و عاشقی ساخته نشده ام و من از جهان دیگری هستم ، جهانی که در آن عاشقی بی معنی است و خیانت جزیی جدا نشدنی از دنیای من است و بازی زندگی تنها یک راه برایم گذاشته ، خیانت به عشق!
حالا من … من تنها ، پس از این تجربه شوم تنها به یک نتیجه رسیده ام ، نتیجه ای بسیار تلخ : تنها راه گریز از عشق و خیانت ، خیانت به عشق است ، باید همچون روزهای نه چندان دور گذشته ، عاشق کنم و سازی این خطا را با خیانت دهم و این بازی را تا بدان جا ادامه دهم که روزگار راه دیگری را بر من بنمایاند …

دیدگاهتان را بنویسید