ترانه / عشق محال

You are currently viewing ترانه / عشق محال

راه من از تو جداست
یاد تو در دل کجاست
سرنوشت تدبیر کرد
بیراه را تقدیر کرد
تو روی سوی خیال
سوی آن عشق محال
من نشینم در خفا
در غم عشق و جفا
تو خودت عاشق شدی
از غمم فارغ شدی
تو خودت کشتی مرا
رفتی راحت زین سرا
تو چه ساده پر زدی
دل دیگر سر زدی
من نشینم یاد تو
بر لبم فریاد تو
عاقبت بینم تو را
تو که سوزاندی مرا
تو که پیمان شکنی
ریشه دل می زنی
بر دلت داغ هوس
بر لبت عشق عبث
آخرش سهمت همین
نفرت اهل زمین
هر که راه را کج رود
بی گمان کیفر شود
این طریق زندگی است
سرنوشتت بندگی است

دیدگاهتان را بنویسید