از هزاران داستانی که در زندگی ما رخ میهد، شاید هیچیک ارزش بازگو کردن نداشته باشد. چه در خیالات خودمان و چه برای آنان که در اطراف ما هستند. شاید اما همه چیز برای روایت شدن روی ندهد، حرفهایی هست که نباید گفت، خاطراتی هست که باید فراموش کرد و کارهایی هست که نیابد انجام داد. این درس زندگی است، یک روایت برای همه چیز و بینهایت تکرار برای یک روایت.
بودن ما در کنار هم تکرار نبودن ما در دنیای هم است. هرچند تناقضی آشکار در واژه واژهی این جمله دیده میشود اما در نهایت، مفهوم آن چیزی جز واقعیت نیست. ما در جهانی زندگی میکنیم که هر کس دنیای خودش را دارد. بیشمار جهان در یک جهان! بیشمار تنها در دنیایی پر از آدمیان و بیشمار داستان در روزگاری که یک داستان هم ندارد.
یک راوی و یک روایت برای همه چیز
داستان زندگی هر یک از ما یک راوی دارد، خود ما. راوی تنهایی که فقط یک روایت برای همه چیز دارد و بی آن روایت هیچ چیز نخواهد داشت. اگرچه روند زندگی ما از دیدگاه هر یک از کسانی که در نزدیکی ما هستند، متفاوت دیده میشود اما در اعماق همهی این داستانسراییها روایتی واحد نهفته است که شاید هیچگاه دیده نشود، هیچگاه بازگو نشود و البته هیچگاه باور نشود.
کاش میتوانستیم بیش از این باشیم و به جاری تکرار مکرر زندگی بیهوده، روایتی جمعی از هر آنچه رخ میداد را برای خود میساختیم. کاش خیالی میبافتیم که در آن همهی ما سهمی برابر داشتیم، کاش بیشتر از اینها همدیگر را دوست میداشتیم و ای کاش زندگی تکرار رویایی جمعی همهی ما بود.
نه در این جهان و این زندگی، که اگر هزاران جهان و زندگی دیگری نیز باشد، با این سبک و سیاق پوچگرایانه و خودخواهانه، نخواهیم توانست به مفهوم واقعی از تنهایی انسانها بکاهیم؛ و فقط عمر خود را صرف احساساتی لحظهای میکنیم که به آنی از دست میروند و غم از دست دادنشان، روزگارمان را سیاه میکند. و این تکراری است که دستِکم برای من تکراری شده است.
تصویر: جهانهای خیالی اثری از مودستاس مالیناوسکاس.