نامه / بخش شانزدهم/ شعری برای تو

You are currently viewing نامه / بخش شانزدهم/ شعری برای تو

۲۹ ژوئن ۱۹۴۶
امروز می‌خواهم برایت شعر بخوانم، شعری که روزهاست ذهنم را به خود مشغول کرده است. شعری که گویی برای من و تو نوشته شده است. وقتی که این شعر را می‌خوانم، تصویر تو در ذهنم تداعی می‌شود و مرا با خود به درودست‌هایی می‌برد که تنها من هستم و تو. انعکاسی از جهانی که می‌خواهم با تو بسازم. تصویری از دنیایی رویایی…

من باشم، تو باشی و بیت بیت شعر‌هایی که از چشمانت می‌جوشد و بر زبان من جاری می‌شود. دستانت را بگیرم و برایت بداهه، ترانه‌هایی را بخوانم که با خیره شدن در نگاهت، در سرم می‌پیچد و غرق شوم در حضور خیال انگیزت. حضوری که رنگ زندگی می‌پاشد بر نفس‌هایم و هم نفس شوم با تویی که هوایت، آسمان پرواز من است. بال‌های خیالم را بگشایم و با تو بگویم از روزهایی خوبی که در راه هستند و در کنارت یک به یک آرزوها را خاطره کنم.

این شعر را به تو تقدیم می‌کنم، تویی که زیباترین شعر جهانِ منی و مفهومی تازه از زندگی را به روزهایم بخشیدی…

بیشتر بخوانید:  نامه / بخش پانزدهم/ خیلی دور، خیلی نزدیک

شعری برای تو شانزدهمین بخش از داستان نامه

دوستت دارم

نه به اندازه‌ی یک شاخه گل رز

یا جواهری گران بها

نه به اندازه‌ی میخکی

آتش افشان

 

دوستت دارم

در خفا

چون رمز و راز

و اسراری

میان روح و سایه‌

 

دوستت دارم

چون درختی

که شکوفا نیست

اما

نور گل‌ها را در خود

نهان کرده

و به لطف عطر دلربای احساست

که در من پنهان شده

از زمین برخاسته‌ام

زنده شده‌ام

 

دوستت دارم

بی‌آنکه بدانم

چطور

چگونه

و از کجا

دوستت دارم

بی هیچ غرور

بی هیچ ابهام

 

تو را ساده دوست دارم

چون راه دیگری برای دوست داشتنت نمی‌دانم

که اگر

به گونه‌ای دیگری

دوستت بدارم

دیگر نه من خودم هستم

و نه تو خودت

 

توی که

آنقدر به من نزدیکی

که دستانت را

حس می‌کنم

بر سینه‌ام

آنقدر نزدیک

که می‌دانم

چشم‌هایت با خیالم بسته می‌شود…

پابلو نرودا

دیدگاهتان را بنویسید