مجموعه داستانک خوابنما؛ بخش دوم: سفری در زمان
سفرمان آغاز میشود... سفری نه از مکانی به مکان دیگر و نه از جادهای پر پیچ و خم در کوه و دشت و جنگل و دریا، که سفری در زمان.…
سفرمان آغاز میشود... سفری نه از مکانی به مکان دیگر و نه از جادهای پر پیچ و خم در کوه و دشت و جنگل و دریا، که سفری در زمان.…
تاریکی همه جا را فرا گرفته است، تا چشم کار میکند ویرانه است و تنها گاهی زبانههای آتشی که از این سو و آن سو زبانه میکشند، راه را روشن…
شب که فرا میرسد، به کناری می روم، در کنجی از اتاق. چشمانم را میبندم و خیره میشوم به آسمان. ابرها را یکی یکی کنار میزنم، تا روی ماهت، در…
شهر آغوشت کمی از نیمه شب گذشته بود، مهتاب از میان ابرها میتابید و به جنگِ تاریکی شب میرفت. شهر غرق در سکوت بود اما طنین گاه به گاه گذر…
آفتاب نزده بود که کوله بارش را بست و به راه افتاد؛ مثل همهی روزهای دیگر. بیهدف میرفت و به جاده میزد. به هر سویی که راه او را فرا…
باران سوزان چشمانش را که گشود، خود را در برابر آینهای یافت. خشکش زده بود. آیا این تصویر خودش بود. به خودش که نگاه میگرد کس دیگری را در آینه…
رویای موازی یک صبح دلانگیز، نم نم باران بهاری، کلبهای چوبی در عمق جنگلی فراموش شده، صدای چند پرندهی آوازه خوان، دارکوبهایی که گاه و بی گاه بر تنهی درختان…