مینویسم وبلاگنویس؛ بخوانید وبلاگخوان
بیشتر از 10 سال از نوشتن من در ایپیبلاگ میگذره و حالا اینجا هستم که کمی بیشتر از گذشته، اما برای آینده بنویسم. باورکردنی نیست اما وقتی سال 83 اولین…
بیشتر از 10 سال از نوشتن من در ایپیبلاگ میگذره و حالا اینجا هستم که کمی بیشتر از گذشته، اما برای آینده بنویسم. باورکردنی نیست اما وقتی سال 83 اولین…
دور از تو به تو نزدیکم در قلبم تو گرمابخشی به دنیایی که با تو مفهوم مییابد زندگی در نگاهم تو انعکاسی از آینده و خاطراتی شیرین که در راهند…
چه توان گفت ز هر روز که هستی تو که دل به دلِ من ساده ببستی چه توان گفت ز دنیایی که دنیایم شدی زندگی حسِ رهایی خواب و رویایم…
لحظهی موعود - بخش دوم ذهن پسرک لحظهای از اندیشه باز ایستاد و قلبش تپیدن گرفت، نگاهش که در نگاه دخترک دوخته شد، آسمان برقی زد، باران باریدن گرفت و…
لحظهی موعود - بخش اول سالها پیش، در آن روزها که روزگار رنگ و بوی دیگری داشت، پسرکی تنها، تهی از زندگی، گریزان از دنیایی سیاه، بارش را بسته و…
2 اکتبر 1946 فانوس نگاهت را در دریای متلاطم زندگی دنبال میکنم و گریزان از غمهای سیاهِ شبهای طولانی تنهایی، نسیمِ احساست در بادبانِ کشتی شکستهی قلبم میوزد و آهسته…
21 سپتامبر 1946 زندگی در حال گذر است و روزهایش یکی پس از دیگری سپری میشوند. غمها و شادیها، سختیها و آسانیها، اشکها و لبخندها. شاید همه چیز در نگاه…
شب که فرا میرسد، به کناری می روم، در کنجی از اتاق. چشمانم را میبندم و خیره میشوم به آسمان. ابرها را یکی یکی کنار میزنم، تا روی ماهت، در…
زندگی در گذر و این جهان گذران است. زمان همچون برق و باد به پیش میتازد، چون رودی خروشان جاری است و منتظر هیچ کس و هیچ چیز نمیماند. لحظهها…