سپید / خورشید خاموش

You are currently viewing سپید / خورشید خاموش

غم خورشید را که دید
در دیار بی غمی
در همان سو که تویی
در دیار بی همدمی
آغوش گرمش را چه شد
آن گاه که راه را
در خم راه ماه را
در غم راه عشق را
تنهای بی رویا بدید
چشم در چشم یار
هرم در قلب سرد
اشک ریخت و دم نزد
بیش و کم را پس نزد
ماه اما ندید
لب به شکوه بر کشید
راز من در قلب تو
اشک تو در چشم من
چشم هایم خیس خیس
دست هایم سرد سرد
عشق تو  دل را چه سود
یاد من در قلب تو
بی شکم که نیست و نیست
روی ماهش را بدید
اشک چشمش را درید
پشت به روی ماه کرد
تیری بر قلبش نشست
اختیار از کف بداد
از غم عشق دم مزد
بازگشت سوی نفس
از همه غم دل شکست
یک نهیب بر دل نشست
جمله ای بر لب براند
خورشید خاموشت شدم
عاشق و مجنونت شدم
عشق را در دل ببین
حرف دل بیراه نیست
بنشست بر دل ماه
این سخن سربراه
ماه عشق را بدید
لب به شکوه بر کشید
خورشید خاموشم تویی
عاشق و مجنونم تویی
خورشید خاموشت منم
عاشق و مجنونت منم

دیدگاهتان را بنویسید