روزگار روی دیگری از زندگی را برای من آشکار میکند و من بهت زده نظارهگر دنیایی هستم که دیگر جزئی از آن نیستم. این نه آن روزگار رویایی من است و نه نمایی از خاطراتی که باید باشد و نیست. شاید روی تاریک زندگی همین باشد و این نهایت سیاهی روزگار من باشد، شاید هم هنوز نهایت تاریکی بر من عیان نشده باشد. همه چیز از هم گسیخته و آخرین کورسوهای امید هم یک به یک از میان میروند. دیگر نه داستانی مانده و نه سخنی. همه چیز در حال زوال است، توفان در راه است و ویرانی در کمین…
زمان از حرکت باز ایستاده و پوچی همه چیز را فرا گرفته است. در روزگاری که امید کیمیا است، شاید بودن تو آخرین امید من باشد، اما چه سود که حتی سایهای از من هم دیگر در دنیای تو جایی ندارد. دیگر نه من در جهان تو راهی دارم و نه ندایی از من در گوش کسی چون تو شنیده میشود. آنگاه که تو از دنیای من به دور میشوی، هیچکس دیگری را راه به دنیای من نیست. و این جهانی است که من در آن غرق شدهام، حالا دیگر هیچکس مرا نمیشناسد و حتی ذرهای از من را به خاطر نمیآورد.
بر یاد تو، بی تو، این جهان گذران
بگذاشتم، ای ماه و تو از بی خبران
دست از همه شستم و نشستم بکران
چون بی تو گذشت ، بگذرد بی دگران
رشیدالدین وطواط
توفان در راه است و تو…
با تو میتوان از توفان به سلامت گذر کرد، اما تو کجایی؟ شاید در دنیایی دیگر، شاید در رویایی دیگر و شاید در خاطراتی دیگر. امروز، اینجا و در این دنیای سیاه هیچ نشانی از تو نیست. توفان در راه است و همه چیز در شرف ویرانی، اما پایان همین حالا هم فرا رسیده است. در روزهایی که تو بخشی از آن نباشی، همه چیز رنگ و بوی پایان دارد و توفان دیگر هراس انگیز نخواهد بود. شاید تنها آرزوی این روزها تو باشی و تنها راه گریز از توفان نیز تو.
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زفان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
ابوسعید ابوالخیر
تصویر: نقاشی توفان بیپایان اثری از لئونید آفرموف نقاش معاصر.