در این شب یلدا، حافظ از فردا بگو…

You are currently viewing در این شب یلدا، حافظ از فردا بگو…

امشب، شب یلدا، بلندترین شب سال و یکی از نمادهای مهم در فرهنگ ایرانیانی است که همواره اعتقاد داشتند پایان شب سیه، سپید است. شبی که در آن اقوام و دوستان در کنار یکدیگر جمع می‌شوند و از گذشته و آینده می‌گویند و طولانی‌ترین و تاریک‌ترین شبِ سال را در کنار هم به صبح روشن می‌رسانند. شبی با رسومات و داستان‌های نوشته و نانوشته‌ی بسیار که برای هر یک از ما سال به سال خاطره می‌شود… یکی از قدیمی‌ترین رسومات ایرانی در شب یلدا، تفأل به غزلیات لسان الغیب و درخواست از حافظ برای خبر دادن از داستان‌های صبحی است که از پسِ شب یلدا خواهد آمد. به رسم هر ساله، من هم امشب به سراغ غزلیات حافظ رفتم و تفألی به آن زدم. باشد که حافظ رازهای سر به مهر آینده را در پستوی اشعار ناب خود بر من روشن سازد و بازگوید آنچه خواهم دید را…

بیشتر بخوانید:  یلدا به چه معنی است و ریشهٔ آن از کجاست؟

من، شب یلدا و حافظ

مزن بر دل ز نوکِ غمزه تیرم
که پیشِ چشمِ بیمارت بمیرم

نِصاب حُسن در حدِّ کمال است
زکاتم دِه که مسکین و فقیرم

چو طفلان تا کِی ای زاهد، فریبی
به سیبِ بوستان و شهد و شیرم

چُنان پُر شد فضایِ سینه از دوست
که فکرِ خویش گم شد از ضمیرم

قدح پُر کن که من در دولتِ عشق
جوانبخت جهانم گر چه پیرم

قراری بسته‌ام با مِی فروشان
که روزِ غم به جز ساغر نگیرم

مبادا جز حسابِ مُطرب و مِی
اگر نقشی کشد کِلکِ دبیرم

در این غوغا که کَس کَس را نپُرسد
من از پیرِ مُغان منّت پذیرم

خوشا آن دَم کز اِستغنایِ مستی
فَراغت باشد از شاه و وزیرم

من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بامِ عرش می‌آید صَفیرم

چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مُدَّعی بیند حقیرم

دیدگاهتان را بنویسید