اولین گزینهای که به ذهنم رسید این بود که شاید اونا با استفاده از پرت کردن حواس من، برگهی امتحانی یا کاغذ باطلهی مربوط به جوابها رو جابهجا میکردن، اما انجام این کار برای گروهی که شش هفت نفر بودن، خیلی سخت و البته پرسروصدا میشد. درنتیجه این بار نیاز بود که شرلوک درونم دقت بیشتری به خرج بده. در همین حین که مداد رو به دانشجو مورد نظر پس میدادم، رفتم سر جای خودم نشستم و همزمان با نگاه کردن به رفتار اونا، چیزایی که پیشتر دیده بودم رو هم توی ذهنم مرور کردم.
اینجا بود که شرلوک درونم متوجه یه نکتهی غیرعادی شد. پیش از هر بلند شدن من برای جواب دادن به سؤال هر کدوم دانشجوها یا بلند کردن مداد یکی از اونا، یک نفر از دانشجوها با سرعت بالایی جوابها رو مینوشت و بعد از اون یه نفر دیگه و این روند همینطوری ادامه داشت.
جوابها: بخش دوازدهم از داستان طنز روزی که شرلوک شدم
در واقع انگار فقط یه پاسخنامه داشتن و اون بینشون دست به دست میشد. برای دست به دست کردن جوابها هم از روشهایی مثل انداختن مداد یا پرسیدن سوال برای پرت کردن حواس من استفاده میکردن. بقیهی دانشجوهایی هم که جواب دستشون نبود، توی این مدت یا بی هدف به اینور و اونور نگاه میکردن، یا روی برگهی باطله نقاشی میکشیدن و یا وانمود میکردن که در حال تقلب هستن!
اینجا بود که پس از رصد شرایط و در نظر گرفتن همهی متغیرها، شرلوک درونم با کنار هم گذاشتن قطعات پازل عملاً به جمعبندی رسید که برای پیدا کردن منشأ تقلب، کافیه جزوه یا کاغذی که اونا به عنوان پاسخنامه استفاده میکردن رو پیدا کنم. با در نظر گرفتن این که گاهی از بینشون رد میشدم و سعی میکردم کلیت کلاس رو نگاه کنم، شرلوک درونم به این نتیجه رسید که پاسخنامه نمیتونه کاغذ باشه. روشهای سادهی دیگه هم که اصلاً در سطح همچین کلاس حرفهای و پیشرفتهای نبود. درنتیجه پیدا کردن شیوهی تقلب نیاز به راهکاری شرلوک هلمزانه داشت!
آفرین داستان جذابی بود. قسمت دو رو خوندم و با هیجان سه رو خوندم ولی خوب کماکان داستان ادامه داره😭
در کلیت موضوع گرفتن تقلب در لحظه کار من نوعی نیست. به همین علت درک میکنم چرا مدت زمان رو ۲ ساعت کردی درحالیکه شاید با توجه به سبک و سیاق سوالات ۴۵ دقیقه زمان مناسبی بوده.
برخی اساتید برای گریز از مساله ۳ یا ۴ نمونه سوال طرح میکنن و یک در میون و ضربدری سوالات رو توزیع میکنن. و اول بسم الله تاکید میکنن همه اسمشون رو برگه سوال بنویسن.
به هر حال نکات جالبی بود. و نمیدونم چرا مغز دانشجوها برا تقلب ۴ موتوره کار میکنه ولی همین وقت را نمیزارن از راه درستش وارد بشن. تهش هم می بینی همین آدمای متقلب جایگاه های بهتری در جامعه پیدا میکنن.
خوشحالم که دوست داشتین…
به نظرم شاید هیجان تقلب و اون حسی ازش به دست میارن برای دانشجوها جالب باشه اما در کل همیشه همینطور بوده که تلاش برای تقلب خیلی بیشتر از تلاش برای یادگیری بوده.
جالبیش اینه که توی چند سال اخیر، دانشجوها به نوعی در مقابل یادگیری مقاومت هم میکنن و بیشتر از اینکه سعی کنن چیزی توی دانشگاه یاد بگیرن، سعی میکنن هیچی یاد نگیرن و فقط مدرک رو بگیرن و برن!
خیلی هیجان انگیز بود. دو قسمت قبل رو خوندم، منتظر ادامهاش هستم. 🙂
من فقط یک بار تو کل دوران دانشگاه بیشتر تقلب نکردم. تازه اون تقلب هم تنهایی بود و فکر کنم مراقب هم فهمید ولی به روی خودش نیاورد. چون اینقدر استرس داشتم و هول شده بودم که حتی یکی از برگههای کوچیک تقلب هم از دستم افتاد روی زمین 😂 آخرش هم هیچ کدوم از تقلبها به دردم نخورد و برگه امتحان رو تحویل دادم.
مهم اینه که تلاش خودتو کردی. به هر حال تلاش برای تقلب هم خودش یه تجربهس، هرچند پیش رفتن توی مقاطع تحصیلی بدون تقلب هم خیلی ارزشمنده.
البته مراقب هم مراقب خوبی بوده…