نمیدانم دقیقاً چند سال پیش، چه ماهی، چه شبی و چه ساعتی این حس را در بند بند وجودم احساس کردم، شاید هم میدانم اما نمیخواهم به یاد آورم. نمیخواهم به یاد آورم تا شاید این تاریکی دو چندان نشود و با به خاطر آوردن آنچه پیش از این رخ داده، آجری دیگر بر دیوار بلند سیاهی این شب نگذارم. شبی که حالا بر مدار تکرار افتاده و تباهیش چنان عمیق گشته که گویی چاهی بیانتها برای سقوط است.
شبهای تار که فرا میرسند، تاریکی مطلق حاکم میشود، چشم از دیدن باز می ماند، اندیشه غرق در هراس میشود، سکوت همه جار فرا میگیرد و لرزه بر اندام میافتد. چنان عمیق و نافذ که نفس کشیدن به شماره میافتد، حرکت زمان کند میشود و گردش زمین به سوی پایان شب و طلوع آفتاب متوقف میشود. گویی زمان و مکان در هم تنیده شدهاند تا این لحظه در همین مکان، غرق در سیاهی، متوقف شود.
بر مدار تکرار احساس
بودن و احساس کردن چنین لحظاتی است که گاه خاری میشود در گلو و گاه نوری میشود در چشم. شاید هم درد و خون جاری در زخمها سر باز کرده در این شبهاست که فروغی تابنده را در دیدگان جاری میکند. روشنایی چشمگشایی که روی دیگر زندگی را به نمایش میگذارد و آنچه تا پیش از این دیده نمیشد را به منصهی ظهور میرساند.
اغلب به نظرم اینگونه میآید که شبهای تاریک رنگارنگتر از روزهای روشن هستند.
ونسان ون گوگ
گرچه گفتن و نوشتن از چنین شبهایی همیشگی است و تصور اینکه دیگر شبی همچون امشب را تجربه نخواهم کرد، افسانهای ببیش نیست، اما همین گفتنها و نوشتنها نیز میتواند مرهمی باشد بر دردهایی که گاهی هجومشان چنان شدید است که تحملشان از توانم خارج میشود. چنان که پیش از هم چنین بوده و پس از این هم چنین خواهد ماند. شاید در انتها اشاره به نقل قولی متصرفانه از خیام برای بیان اوضاع در این شبهای تاری که بر مدار تکرار هستند خالی از لطف نباشد: «ره زین شب تاریک نبردم برون؛ گفتم فسانهای و در خواب شدم…»
+ تصویر: نقاشی «شب تار» اثری از کاترین دلیلا ایوانز نقشا معاصر بریتانیایی.
شبهای تاریک، رنگارنگتر از روزهای روشن است .. خیلی زیبا بود. نوشتن واقعا میتونه روح آدم رو تسکین بده. امیدوارم روزهای روشنی رو تجربه کنی و شاد و سلامت باشی آرش جان 🌱
واقعا بعضی وقتا به جز نوشتن هیچ چیز دیگهای نمی تونه بار سنگین زندگی رو کم کنه…
ممنون از لطفت الیشاع عزیز
سلام..
خوشحال میشم به وب منم سر بزنین🌱
حتما سر میزنم و ممنون که منم سر زدید…