بر مدار تکرار شبهای تار؛ دفتر دردنامه
نمیدانم دقیقاً چند سال پیش، چه ماهی، چه شبی و چه ساعتی این حس را در بند بند وجودم احساس کردم، شاید هم میدانم اما نمیخواهم به یاد آورم. نمیخواهم…
نمیدانم دقیقاً چند سال پیش، چه ماهی، چه شبی و چه ساعتی این حس را در بند بند وجودم احساس کردم، شاید هم میدانم اما نمیخواهم به یاد آورم. نمیخواهم…
تعداد پیشنویسهای منتشر نشده توی وبلاگ کم کم داره از کنترل خارج میشه و اضافه کردن اونا به نوشتههای کوتاهی که گاه و بیگاه، اینور و اونور مینویسم، وضعیت متون…
امروز در حال خوندن یه شعر بودم که بعد از مدتها یاد یکی از دوستان قدیمی فضای مجازی افتادم. دوستی که چند سالی میشه ازش خبری ندارم و مدتها بود…
امروز که سردرگم بودم برای نوشتن و نمیدانستم که در دردنامه از سختیهای این روزهایم بنویسم یا روزنوشتی از گذران آهستهی این عمرِ زودگذر؛ در بدو نوشتن ساعتها با خود…
چند ماه پیش و برای نوشتن متنی، مجموعهای از اشعار شعرای مشهور پارسیگوی را جمعآوری کردم. اشعاری که هرگز در آن زمان به نوشتار تبدیل نشدند و به تبع آن،…
شب سوم چشمانم بسته است و خیال چون شهر فرنگ، در پس پلکهایم در حرکت است. خیالی موهوم که مرا با خود به این سو و آن سو میبرد. گاه…
شب اول در زندگی همهی ما لحظاتی هست که جهانِ هستی به ما تلنگر میزند. تلنگری گاه چنان مهیب و سهمگین، که درک و تجربهاش به لحظهای درنگ در بود…
نیازی به هیچ مقدمهای نیست و تنها خواندن رباعی جادویی «راه نه آنست و نه این» خیام میتواند شما را تا ساعتها و حتی روزها به اندیشه فرو ببرد. رباعی…
نوشتار چهارم باد پاییزی وزیدن گرفته و قاصدکها را به پرواز درآورده است. صدای زوزهی باد به هنگام عبور از میان برگهای نیمه زرد، به درختان یادآوری میکند که پایان…
نوشتار دوم چند صباحی است حس میکنم ساکن مانده و بی حرکت بر تختی نشستهام، نمیدانم چرا، چگونه و حتی کجا هستم، بر تخت پادشاهی نشستهام یا بر تخت غسالخانه.…