تعداد پیشنویسهای منتشر نشده توی وبلاگ کم کم داره از کنترل خارج میشه و اضافه کردن اونا به نوشتههای کوتاهی که گاه و بیگاه، اینور و اونور مینویسم، وضعیت متون منتشر نشده رو به شکل عجیبی پیچیده کرده. رشد فزاینده کلمات منفردی که حتی توان جمع شدن توی یه جمله رو ندارن، تبدیل به معضلی شده که گاهی اونقدر کلافهم میکنه که تصمیم میگیرم همه رو پاک کنم و گاهی هم اینقدر برام جالب توجه میشه که همه رو دوباره مرور میکنم!
از مارک تواین نقل شده که: «اگر حرفی برای گفتن نداری، سکوت کن!» این نقل قول حاوی مفهوم خیلی جالبیه که کاربرد زیادی داره؛ اما این روزا خیلی دلم میخواد از مارک تواین، خیام، مولوی و همهی ادیبان عالم بپرسم که اگه کلمات زیادی برای گفتن باشه اما از هزارن هزار کلمه به زبانهای مختلف حتی یه جملهی بامعنی هم بیرون نیاد باید چیکار کرد؟
رشد فزاینده کلمات در جملات نامفهوم!
البته حالا که بحث نقل از عرفا و ادبا شد باید اشاره کنم که مولوی در جایی (دیوان شمس) گفته: «چند خموش میکنم سوی سکوت میروم، هوش مرا به رغم من ناطق راز میکنی» و تضاد سکوت کردن و سخن گفتن رو به خوبی به نمایش کشیده. با این حال این شعر هم شرح این حال نیست و به قول معروف حالی ز شرح هم ایضاً! در کل بازم باید برگردم به اشعار مولوی که در جای دیگهای گفته: «دل بر سخنو زبان ز گفتن شده لال»!
با این حال، دست به قلم شدن بعد از مدتها و تلاش برای ردیف کردن حرفایی که مدتهاست گفته نشده، به خودیِ خود یه گام رو به جلو برای جلوگیری از رشد فزاینده کلمات حساب میشه و به قول دوستانِ اونور آبی راهی نیست جز پیش رفتن با شعار «One battle at a time» و شاید بهتر باشه برای رفع این معضل، از اصل آسیاب به نوبت در پیشبرد امور استفاده کنم! هرچند که راه دراز و فرصت کمه…
و مثل همیشه شاید بد نباشه که در آخر این نوشتهی نامفهوم و نامأنوس برگردم به شعری از خیام و فراموش نکنم که موضوع اصلی چیه:
یک چند به کودکی باستاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
+ تصویر: نقاشی «ابهام» اثری از جان اندرو پرلو (جانوان) نقاش معاصر امریکایی.
تابلو با چه سبکی نقاشی شده؟ در مورد نقاش سرچی زدم. ظاهرا تابلویی به ارزش ۴۴۰هزار دلار رو زوجی کره ای ادامه دادن البته به قصد مشارکت در اتمام اما ظاهرا تخریب اثر محسوب شده🤔
سبک نقاشی هیجاننمایی انتزاعی یا Abstract Expressionism است.
کلا دنیای هنر خیلی عجیب و جالبه.
داستان موزی که به دیوار یه گالری چسبوندن و چند میلیون دلار قیمت گرفت ولی هنرمند دیگهای اونو خورد و اسمش رو یه اثر هنری دیگه گذاشت هم مثل موردی که شما اشاره کردین از همین موارد جالب توجه به حساب میاد.
مقاله ای که لینکش رو در ادامه گذاشتم بصورت تیتروار به معرفی سبکهای هنر از دروه قبل از رنسانس تاکنون پرداخته.
https://mosbatesabz.com/mag/world-of-art-styles/
ورود به هر قالب از هنرهای هفتگانه (از موسیقی خدایان یونان تا نمایش بر پرده سینمای هالیوود و…)، کارشناس شدن و نقد در اون مقوله همت و جدیت والایی میطلبه.
ممنون بابت اشتراک گذاری این مقاله…
دقیقا همینطوره و عمق هنر به قدری زیاده که کارشناس یا منتقد شدن در هر رشتهای از اون نیاز به تلاش و زمان خیلی خیلی زیادی داره.
به نظرم خوبه جایی برای روزمرهنویسی کوتاه در نظر بگیریم و پُستهایی رو که در لحظه به ذهنمون میرسه، اونجا سریع بنویسیم و ارسال کنیم. اینطوری حرفهای ناگفته فراوانی توی ذهنمون انبار نمیشن. در واقع از نوشتن میتونیم برای رهاسازی ذهنمون استفاده کنیم.
من خودم هیچ پیشنویسی تو وبلاگم نذاشتم تا الان 🙂 هر چی بوده، همون موقع نوشتم و منتشر کردم.
دقیقا هینطوره و تا چند وقت پیش هم به همین شکل پیش میرفتم. ولی الان توالی اتفاقات و زمان کمی که برای نوشتن دارم کمی کار و سخت کرده.
البته هر از گاهی نوشتههای خیلی کوتاه و توییتگونه رو توی صفحهی روزنامه منتشر میکنم ولی خب جای کار زیاده…
خیلی خوبه که هیچ پیشنویسی توی وبلاگ ندارین، وقتی پیشنویسی نیست آدم یه جورایی سبک میشه.