حقیقت محضِ جهان؛ برگردان نوشتاری کوتاه از کورمک مککارتی
زیرِ نوری خاکستری بیرون آمد، ایستاد و برای لحظهای کوتاه، حقیقت محضِ جهان را به نظاره نشست. سرمای بیرحمی که بر گیتی ناکام چنبره زده؛ تاریکی غیرقابل تحمل؛ کور سوی…
زیرِ نوری خاکستری بیرون آمد، ایستاد و برای لحظهای کوتاه، حقیقت محضِ جهان را به نظاره نشست. سرمای بیرحمی که بر گیتی ناکام چنبره زده؛ تاریکی غیرقابل تحمل؛ کور سوی…
برخی گویند آتشست فرجام جهان برخی گویند یخست سرانجام جهان زانچه من از خوشیها برچشیدم گفتهی دوستداران آتش برگزیدم لیک جهان را گر قضا دهد دو پایان میشناسم نفرتش را…
خوب میشناسمش، باد شمالی است... هیچ نسیمی نمیتواند چنین رام نشده باشد غرشش عمیق و رسا در اتاقم میپیچد و به آرامی میمیرد و آهسته آه میکشد و در نهایت…
اما با این حال، هر از چند گاهی ضربت سخت خنجر تنهایی را احساس میکنم. همین آبی که مینوشم و همین هوایی که تنفس میکنم، به سوزنی برنده و بلند…
زیستهام بیشتر از تمام آرزوهایم راهمان از هم سواست، من و رویاهایم تنها اندوهم با من مانده باقی درخششی کم سو در قلبی تهی توفانهای بیرحم سرنوشتم نهیب زده بر…
فریاد ماهی فروش: تمیز ندادنی از آوای فاخته صحنهای دیدنی گل داودی پس از تندباد پاییزی نمیبارد باران، هنوز در روز درختکاری [بامبوکاری] کلاه و بارانی این کلبه: حتی آب…
روزی خواهد آمد که همهی ما مُردهایم. تک تک ما! زمانی فرا خواهد رسید که هیچ انسانی باقی نمیماند تا به خاطر آورد که تاکنون کسی وجود داشته و یا…
مرا با شامگاهان آشنایی بوده که رفته و برگشته بودهام زیرِ باران و گذشته بودهام از دورترین کورسوی شهر نگریسته بودهام به تنهاترین کوچهی شهر بگذشته بودهام از ضربتِ شبگرد…
سرگردان، چو ابری تنها بر کوه و دره روان بودم تا به یکباره بدیدم جمعی از گلهای نرگس طلایی را جنبِ یک برکه، زیرِ درختان در نسیم بودند لرزان و…