باورت نیست؛ شعر سپید
باورت نیست که در دامِ جهان قلبِ خود مدفنِ هر حسِ الم روح و جان بند به دیوارِ عدم باورت نیست که در فُرقتِ یاد چشمِ خود غرقِ به خون…
باورت نیست که در دامِ جهان قلبِ خود مدفنِ هر حسِ الم روح و جان بند به دیوارِ عدم باورت نیست که در فُرقتِ یاد چشمِ خود غرقِ به خون…
جا مانده در زمان خاطرهات میپیچد در کوچهی خیال کلامت نقش میبندد در آینهی شکستهی ذهنِ مشوش محو میشوم نگاهِ تو در چشمِ من تصویرِ مجسمِ رُخت رخشان بر تارک…
بگذر و بگذار جهان را در گیر و دار زمان تا بگذرد آنچه در اعماق قلبت فرونشست و بنگر به درختان خشک خزان زده برهنه رقصان به سازِ سرد بادِ…
عاقبت چون که شوی بیکالبد روزگاران بنهی چون تاجی بر سر و صد کاخ را شوی مَلِک حُکم عالم کنی و شاهِ جهان غایتت دور نباشد از دگران زیر خاکند…
دور از تو به تو نزدیکم در قلبم تو گرمابخشی به دنیایی که با تو مفهوم مییابد زندگی در نگاهم تو انعکاسی از آینده و خاطراتی شیرین که در راهند…
سکوت میکنم در حضورت و گوش فرا میدهم به آواز نگاهت تا غزل شوی در گوشم ترانهای برای جانم چو آوای آب زلال نوید بخش جاری در زمان راوی داستانی…
شاید امروز که یادت همهی فکر من است و خیالت خوابِ شبهای من است قاصدک فریاد کند نام تو را در گوشِ باد و بپیچد عطر یاسِ بودنت کوی به…
به آینه بنگر چشمانت در پس پردهی نگاهت رویایی را ببین که ساختهام در ابرها با بالهای خیال به سوی تو روانش کردهام تجسم کن جهانی سراسر تو خُرم از…
تو در آینهای نزدیک مثل سراب دور مثل بغض شعله میکشد نگاهت در اقیانوس خشکیده ذهنم میسوزم در آتشی که خانهام شده میگدازم از درد از تنهایی هراس افروز از…
پشت پنجره نشستهای در غم زمستانی که میرود شیشههای مات مبهوت روزگاری که گذشت تو اما در تکاپوی نبرد با باد بهاری که تازیانه میزند بر تن سرد زمستان آوای…