پشت پنجره نشستهای
در غم زمستانی که میرود
شیشههای مات
مبهوت روزگاری که گذشت
تو اما در تکاپوی نبرد
با باد بهاری
که تازیانه میزند
بر تن سرد زمستان
آوای دردناک صاعقه
نوای موزون این رگبار
پایان یک عصر را
میدهد ندا
هراس از دیدگانت چو موج
مهمان ساحل آرامشم
توفان تو درمینوردد
یلدای هر شب تنهای من
زمستان ساکن مانای ای خانه
در جهان نامتناهی تکرار مکررم
این سراب را شاید نباید دید
سرسبزی رویای شکوفهها
اینک شده میدان جنگ
پشت این قابِ تارِ یخ زده
هرگز نبوده لایق نظارهگر
زمستان من میرود شاید
بهار تو آیا
به زندان من میرسد
غم زمستانی که میرود
اگر از علاقهمندان به شعر سپید هستید، میتوانید دستهی شعر سپید ایپیبلاگ را دنبال کنید. در صورتی هم که شاعر هستید، میتوانید اشعارتان را با نام خودتان در بخش نوشتار مهمان ایپیبلاگ منتشر کنید؛ برای این کار از بخش ارتباط با من و یا صفحات من در شبکههای اجتماعی مختلف استفاده کنید. و اگر هم بخواهید همین حالا کمی شعر بخوانید…
چند خط شعر سپید؛ غرق در رویای من