گویند که جهانست به پایان نزدیک
مرز به میان زاد و مرگ بس باریک
نا داند کسی گر که نباشد یارم
هستی رو به زوالست و خورشید تاریک
–
مانده در کالبد خالی خانه تنها
روح بی جان و تنی بیرویا
نه توان رفت و نه خوابش را دید
گرچه باشد دری سوی هزاران فردا
–
در قفس ماندن و خواندن و رونق یاد
صد هزار خواب و خیالات چو باد
در سر همچو منی خاطره ساز
شاید این دل بشود یک دم شاد
راه ما را بسی پیچ و خم است
زندگی بازی هر بیش و کم است
در پس هر دم از این وادی درد
غم به چون شهدی در جام جم است
–
گله از یار و جمالش تا کی
حسرت روز وصالش تا کی
آب رفته نمیآید به جوی
زنده ماندن با خیالش تا کی
–
شاید این درد که من را شده یار
غم ایام و دلی پرخون و زار
جلوهای از یک حقیقت باشد
کنج زندانم و نیست راه فرار
خورشید تاریک
خورشید تاریک مجموعهای از شش ترانهی از هم گسسته است برای روزهایی که خانه ماندن دیگر نه از سر تنهایی و تکرار، که از سر اجبار است. به امید شفای همهی بیماران، نابودی این بیماری عالمگیر و گذر سلامت همهی آدمیان از این روزهای تاریک.
+ تصویر: نقاشی خورشید سیاه اثری از عامر داوود، نقاش معاصر فرانسوی.