تاریکخانه / سفری در خود
در این عزلت نشینی های گاه و بی گاه، پیش می آید لحظه هایی که در اوج تنهاییم از خود بیخود می شوم و غرق می شوم در افکاری که…
در این عزلت نشینی های گاه و بی گاه، پیش می آید لحظه هایی که در اوج تنهاییم از خود بیخود می شوم و غرق می شوم در افکاری که…
همیشه گذر زمان برای ما نماد کهنه شدن زخم ها و فراموش شدن دردهای زندگی است. عادت کرده ایم که باور کنیم با گذشتن زمان، آلام فرو می نشینند و…
تنها در کنج اتاق می نشینم، تهی از فکر، خالی از من و تنهای تنها. آنقدر درگیر تنهایی می شوم که دیگر صدای آشنای موسیقی ظاهراً مورد علاقه ام را…
غرق در این روزهای تنهایی، من مانده ام و دیوارهای سیاه این اتاق تاریک، من مانده ام و درد بی کسی و جولان خاطرات تلخ و دردناکی که دیده ام…
نابودم ، نابود تر از آنچه فکرش را بکنی ... نابودتر از هر لحظه دیگر ، تنها ... تنهای تنها مانده ام ، کنج زندان ، زندانی که خود ساخته…
در همین لحظه که از تو دورم ، یادت همیشه و همه جا نزدیک من است و ذهن من دگیر خاطراتی که رنگ سیاهی بر روزگارم پاشیده و خورشید دنیای…
گاهی تنها تر از همیشه می شوم ، تنهاتر از همه روزهای قبل ، تنهاتر از لحظه ای که می گذرد ، تنهای تنها ... لحظات تنهاییکه در آن همه…
پر از خالی بودن بیش از اینکه به نظر من نمودی از یک آرایه ادبی باشد ، حسی است که اعماق وجودم را رنج می دهد . رنجی که بی…
زیباترین لحظه زندگی آنگاه است که ما در کنج زندان تاریک دل خود یکدیگر را اسیر کرده ایم و تنهامی توانیم به تماشای این جنگ سرد بنشینیم ! شکنجه ها…