تاریکخانه / پرواز
شاید گوشه ای دنج و ذهنی مشوش برای نگارش آلام کافی باشد اما درد حاصل از نوشتن دردها به خودی خود همواره عاملی است برای ننوشتن. شاید فرار از همین…
شاید گوشه ای دنج و ذهنی مشوش برای نگارش آلام کافی باشد اما درد حاصل از نوشتن دردها به خودی خود همواره عاملی است برای ننوشتن. شاید فرار از همین…
متنفرم... متنفرم از دنیایی که جز من کسی در آن نیست، از شب هایی که پایانی ندارد، از دردهایی که بی درمان مانده اند و دنیا... دنیایی که پر از…
و اما امشب... شب یلدا ... شبی به درازای تاریخ ایران... طولانی ترین شب سال، شبی با هزاران فلسفه، شبی که نمادی است برای پیروزی نور بر تاریکی، شبی برای…
گاهی آنقدر از خود دور می شوم که همه چیز را فراموش می کنم، دیگر هیچ چیز و هیچ فکری در ذهنم نمی ماند و همه چیز از دست می…
ناامیدتر از گذشته پشتِ دیوارهای زندگیم مانده ام، دیوار های که همه جهانم را به اتاقی تاریک تبدیل کرده اند. بی آنکه بدانم و بخواهم همه چیز در مدار تنهایی…
هنوز هم دور می شوم، دورتر و دورتر... گویی در این جهان هیچ چیز را پایانی نیست و آنچه هست همیشه هست و آنچه نیست هیچگاه نه بوده و نه…
به خودت بنگر، به دردهایت، به روزهای تاریک زندگیت، به لحظه هایی که در کنج تنهایی درونت مرگ را هزار بار تجربه کردی، به روزهایی که در قلبت سال ها…
نوروز مبارک... سال 93 در ثانیه های پایانی است و نفس هایش به شماره افتاده است، 94 می آید و آغازش مثل همه سال های گذشته مشتی کلیشه را به…