مجموعه داستانک خوابنما؛ بخش چهارم: گوشی شنوا
نشسته روی صندلی اتوبوس، یک نگاهش به صفحهی گوشی همراهش بود و دیگری به مناظر بیرون که به سرعت از دیدش محو میشدند. گاهی چند درخت، گاهی یک تراکتور که…
نشسته روی صندلی اتوبوس، یک نگاهش به صفحهی گوشی همراهش بود و دیگری به مناظر بیرون که به سرعت از دیدش محو میشدند. گاهی چند درخت، گاهی یک تراکتور که…
شامی بهاری: با طلوع بر گیلاسها، پایان آمده شکوفای وحشی میانِ درختان هلو: نخستین شکوفهی گیلاس فریاد در جواب به گنجشگان جوان: موشها در لانههایشان این نیز در نظرم کلبهی…
چند وقتی هست که قصد دارم خیلی از دفترهای زندگیم را ببندم، گذشته را در گذشته رها کنم و فصل جدیدی از همه چیز را شروع کنم! همه چیز را…
ما در عصری زندگی میکنیم که شبکههای اجتماعی و پیامرسانها جایگزین همه چی شدن و از اخبار دنیا و اکتشافات جدید علمی، تا نقد و بررسی فیلمها و معرفی نرم…
روز هفتم این آخرین روزی است که به این کافه میآیم، به گذشته، به تو، به آینده، به تنهایی و به ژرفای خود میاندیشم و از آن مینویسم. رایحهی قهوه،…
آنگاه که جدا گشتیم با اشک و سکوت با قلبی نیمه شکسته سالها از هم بریدیم گونهات رنگ پریده و سرد بوسهات سردتر آن لحظه در طالعمان بود وای بر…
بشکن، بشکن، درهمبشکن صخرههای سرد خاکستری را، ای دریا! و میخواهم که بر زبانم جاری شوند اندیشههایی که از ذهنم برخاسته امان از آن پسر ماهیگیر که در بازیهایش بر…
گاهی یک نگاه کافی است تا در دنیایی از خیال غرق شوی و به دوردستی پرواز کنی که دیگر دست یافتنی نیست. بروی و بروی تا فراسوی زمان و در…
روز ششم دلگیرم، آنقدر دلگیر که هیچ مقیاسی برای بیانش ندارم، گویی غمش آنقدر در وجودم ریشه دوانده که دیگر توضیحی برای آن ندارم. دلگیرم، چراکه در ژرفای خود میدانم…