داستان روزگار تنهایی / بخش سیزدهم / تقدیر
- واقعاً حس بدی بوده، حتی فکر کردن بهش حالمو بد میکنه. خیلی سخته، بعد از اون همه انتظار، یه همچین جوابی، تنها، خودت بمونی و خودت. حس خیلی بدیه.…
- واقعاً حس بدی بوده، حتی فکر کردن بهش حالمو بد میکنه. خیلی سخته، بعد از اون همه انتظار، یه همچین جوابی، تنها، خودت بمونی و خودت. حس خیلی بدیه.…
- بعد از این که چند بار باهاش حرف زدم، قرار شد تا قبل از عید بهم جواب بده. چند ماهی وقت داشت که بهم جواب بده و بهترین یا…
روابط مانند پادشاهی روم هستند، دشوار در آغاز شدن، باورنکردنی در کامیابی دوران طلایی و غیر قابل تحمل در زمان سقوط. سپس پادشاهی دیگری به دنبالش خواهد آمد و دوباره…
چتر سفیدی و یخ و برف و یه رد از کسی که آشناس بازم اشک و غمه سهمم تو این سرمای بیاحساس چشایی که پر اشکه یه مردِ یکه و…
شاید همیشه لازم نباشد هر آنچه در ذهنم میگذرد را خودم بنویسم، گاهی یک شعر، یک جمله، یک نقاشی، یک عکس و حتی یک حرف میتواند همهی آنچه حس میکنم…
همیشه برای من نگاهی به گذشته به مانند نظاره کردن آینده در آینهی بودنها و نبودنهایم بوده است، چه زمانی که در تلخترین روزهای عمرم باشم و چه زمانی که…
امروز برای تهرانیان و البته اکثر ایرانیان با آتشسوزی در پلاسکو آغاز شد، با تخریب کامل نماد پیشرفت و جاه طلبی تهران در سالهای دور ادامه یافت و با اخبار…
- دیگه خستهت نکنم، اینجوری بود که بالخره باهاش حرف زدم و یه بخشهایی از اتفاقات زندگیم رو هم براش گفتم. اونم البته یه کمی حرف زد. به هر حال،…
- همهی این فکرا توی ذهنم بود و همین منو کندتر و کندتر میکرد. گاهی وقتا فکر میکردم که هیچوقت نمیتونم باهاش رو در رو حرف بزنم. فکری که البته…
تو خواب نیستی، تو نمردهای. من اینجا هستم، و عاشق توام. من همواره عاشق تو بودهام و همواره عاشق تو خواهم بود. هر ثانیهای که از تو دور بودم، به…