شب مرگ/ روح جاودان
روزها از پس هم می آیند و ما را با خود به آینده ای می برند که جز او که از همه چیزمان آگاه است همه از آن بی خبریم؛…
روزها از پس هم می آیند و ما را با خود به آینده ای می برند که جز او که از همه چیزمان آگاه است همه از آن بی خبریم؛…
جومونگ هم رفت پیش باباش برا خداحافظی. گوموا گفت: پسر گلم برو اونجا یه کم حکومت یاد بگیر، برگرد پادشاه شی، این برادرات عرضه ندارن، بیا و مرد باش جای…
صبح روز بعد گوموا برای اعلام نتیجه تفکرات شاهانش اومد رو تخت پادشاهیش لم داد و گفت: به همه سفیر های کشورهای خارجی بگین بیان کارشون دارم. وقتی همه سفرا…
به همین راحتی زد کمان به اون عتیقه ای رو داغون کرد و برگشت قصر، البته دادشای گلش هم برگشتن... بعد از اینکه همه به خوبی و خوشی برگشتن به…
این بررسی یک بررسی کاملا غیر تخصصی و از دید یک بازیکن بازی است و نیم نگاهی هم به اصول اولیه طراحی بازی دارد. ندای وظیفه نام یک سری بازیه…
چند هفته بعد، به دستور امپراتور قرار شد صبح زود، جومونگ راه بیفته با دو تا داداش با مرامش بره به سمت کوه دامول. مسابقه از این قرار بود که…
اینجوری بود که قرار شد جومونگ بره سراغ ولیعهدیو و از این راه یه کمکی هم به اقتصاد خانوادش بکنه! البته همزمان با این تصمیم گیری مدبرانهی جومونگ، برادرای نامردش…
جومونگ که تازه 18 سالش شده بود، به صورت تمام وقت مشغول انجام کارای خلاف موازین بود و بد جور خودشو مشغول کرده بود. همزمان با این وضعیت، یوها که…
حدود سال 58 قبل از میلاد بود که دم دمای صبح هنوز آفتاب نزده یهو خورشید گرفت! البته همه میدونیم که وقتی اونجا آفتاب نزده بود جاهای دیگه آفتاب زده…