سفری به درون؛ بخش بیست و دوم: احساس شاعری
نوشتار پنجم کم نیستند روزهایی که از صمیم قلب میخواهم که شعر بنویسم، اما هیچ کلامی در ذهنم منعقد نمیشود و اندیشهام حتی برای لحظهای هم آبستن احساسی برای شاعری…
نوشتار پنجم کم نیستند روزهایی که از صمیم قلب میخواهم که شعر بنویسم، اما هیچ کلامی در ذهنم منعقد نمیشود و اندیشهام حتی برای لحظهای هم آبستن احساسی برای شاعری…
برای گفتن از آنچه در این روزهای من میگذرد، بارها نوشتم و پاک کردم. انگار دیگر کلامی برای نوشتن و حرفی برای گفتن نداشته و ندارم. چند روز، چند نوشته…
ساحل آرام دریا، نسیمی خنک که عطری اقیانوسی در خود دارد و سپیدهی صبحی که اندک اندک همهی جهان را به روشنی و زمان را به بیداری دعوت میکند. به…
تاریکی همه جا را فرا گرفته است، تا چشم کار میکند ویرانه است و تنها گاهی زبانههای آتشی که از این سو و آن سو زبانه میکشند، راه را روشن…
زندگیِ تو، زندگیِ توست مگذار به تسلیمی ناخوشایند بدل شود مراقب باش راههایی برای گریز وجود دارند جایی نوری هست شاید اندک باشد اما بر تاریکی غلبه میکند مراقب باش…
ما نمیتوانیم تعیین کنیم که رنج کجای زندگی به سراغمان میآید. رنج آن زمان که باید، خواهد آمد. و ما حتی اگر نتوانیم روزی را تصور کنیم که از چنگال…
هرگز به کسانی که قادر به دیدن واقعیت نیستند اجازه نده که به تو بگویند تو کی هستی. تو شعلهای هستی که هرگز خاموش نخواهی شد. ستارهای هستی که بی…
نشستهام در گوشهی سردِ زمان در انتظار یلدا تا شب بر لحظههایم سایه بیندازد بیپایان و من غرق شوم در رویایی از تو بودنت در شبی که هرگز کنارم نبودهای…
باران شبانگاهی میبارد بر خانهام، باران خاطرات آهسته، پیوسته بینام رایحهاش نتوان گفت نخستین قطره چه وقت میریزد آهسته مینشیند بر زمین نبودنیها بود میشوند در چهارسوی خانهام محو در…