معلق چو برف؛ شعر سپید
معلق چو برف در آسمان سرخِ تنهایی میبارم خونین و سنگین بغضی در گلوی ابرهای تیرهی قلبم زمین و زمان سپید پوش را سیاه میکنم و به پرواز در میآیم…
معلق چو برف در آسمان سرخِ تنهایی میبارم خونین و سنگین بغضی در گلوی ابرهای تیرهی قلبم زمین و زمان سپید پوش را سیاه میکنم و به پرواز در میآیم…
روزی خواهد آمد که همهی ما مُردهایم. تک تک ما! زمانی فرا خواهد رسید که هیچ انسانی باقی نمیماند تا به خاطر آورد که تاکنون کسی وجود داشته و یا…
دلگیرم... از زمین و زمان دلگیرم... از خاکی که بر آن گام مینهم و از آسمانی که زیرِ سقفش مرگ را زندگی میکنم دلگیرم... خستهام از روزهای در گذر، از…
آینهای در دست تصویر تو در من تماشایی نیلگون آرامِ اقیانوسها تابان اختران نگاهت در چشم من آسمان آبی و تیرگی ابرها رهسپار هور میشوی و آبگینه چشمهی نور دستانم…
شب سوم چشمانم بسته است و خیال چون شهر فرنگ، در پس پلکهایم در حرکت است. خیالی موهوم که مرا با خود به این سو و آن سو میبرد. گاه…
سایهای سیاه دالانی در تاریکی شب رهسپارم میکند سوی تو از میان مرداب درختان سر به فلک کشیده ابرهای در هم تنیده میپوشاند مهتاب رویت و باران رگباری از گذشتهها…
امان از روزای رفته از دلی که شده خسته از خیالی که تمومه از درای همیشه بسته سکوتی از سر اجبار با امیدی غرق انکار خوابی که کابوس دنیاس فکر…
شب دوم آدمی در رنج و سختی خلق شده و زندگی میکند؛ شاید این مهمترین حقیقت در خلقت انسان و تلخترین واقعیت زندگی باشد. به گذشته، حال و آینده که…
برگردان اشعار منتخب از توانا امین به قلم زانا کردستانی: شروع و پایان سال دروغ است! من آن روزی را که تو در آن میآیی، نخستین روزم، نخستین ماهم، نخستین…
چند صباحی میشود که به دلایلی دور از روند عادی زندگی، به شکل دیگری روزگار میگذرانم. ساعتهای کاری بسیار بیشتر، خواب کمتر، فضایی تازه و پر از آدمهای غریب، دسترسی…