ایپیبلاگ دوازده ساله شد…
چهار روز پیش، یعنی 11 مهر 1401 خورشیدی، چشن تولد دوازده سالگی ایپیبلاگ بود. روزی که آغازگر تقویم دفتر کوچکی است که حالا بیش از 12 سالش گذشته و با…
چهار روز پیش، یعنی 11 مهر 1401 خورشیدی، چشن تولد دوازده سالگی ایپیبلاگ بود. روزی که آغازگر تقویم دفتر کوچکی است که حالا بیش از 12 سالش گذشته و با…
نوشتار سوم روزگاری را به خاطر میآورم که وقتی روبروی آینه میایستادم، با خود میگفتم هستند روزهایی که باید با تمام قدرت در برابر جریانِ سیلابگونه رودخانه زندگی ایستاد و…
نوشتار دوم چند صباحی است حس میکنم ساکن مانده و بی حرکت بر تختی نشستهام، نمیدانم چرا، چگونه و حتی کجا هستم، بر تخت پادشاهی نشستهام یا بر تخت غسالخانه.…
نوشتار نخست چشم که میگشایم، توفان در پیش است و بیابان در پس. گویی تمامی این سالها در جستجوی سرابی بودهام که هرگز واقعیت نداشته است. پلهایی که در پشتِ…
روز هفتم این آخرین روزی است که به این کافه میآیم، به گذشته، به تو، به آینده، به تنهایی و به ژرفای خود میاندیشم و از آن مینویسم. رایحهی قهوه،…
گاهی یک نگاه کافی است تا در دنیایی از خیال غرق شوی و به دوردستی پرواز کنی که دیگر دست یافتنی نیست. بروی و بروی تا فراسوی زمان و در…
رازها گشته عیان قصهها باید گفت زندگی رو به زوال آسمان پهنهی خاک سرد دست غروب در زمین باید خفت خوی دیرینه الم مهر در دامِ هبوط غم شده مهمانِ…
مرغ خیال میگذرد لحظهای نام تو از خاطرم پر میکشد خیالم زین دو جهان فارغم راه، اسیرِ گذر گاه، بندِ عبور آبی هفت آسمان خاکی، همچو گور روز به شب…
سفرمان آغاز میشود... سفری نه از مکانی به مکان دیگر و نه از جادهای پر پیچ و خم در کوه و دشت و جنگل و دریا، که سفری در زمان.…
روز چهارم زندگی برای من همیشه چهرهای جدید برای نمایش دارد و هر خوبی را، خوبتری هست و هر بدی را، بدتری. گاه زندگی در سراشیبی سقوط است و چهرهای…