سایهای سیاه
دالانی در تاریکی شب
رهسپارم میکند
سوی تو
از میان مرداب
درختان سر به فلک کشیده
ابرهای در هم تنیده
میپوشاند
مهتاب رویت
و باران
رگباری از گذشتهها
زخم خورده تنم
خیسِ خیس از قطره قطرهی خاطرات
وزیدن میگیرد
بادِ نسیان
بر اندیشه
و من
میبرم از یاد
همه جیز و همه کس را
جز تو
میکنم خیال
انتهای این راهِ تاریک را
در پس همهی تیرگیها
تو
به انتظارم نشستهای
نورت
در چشم تارم
سو میشود
غرق
در برکهی نورانی چشمهایت
در توهم خویش
با خود زمزمه میکنم
در پسِ جنگل و مرداب
اتنهای دهلیز سیاهی
کسی
در پایانِ راه است
که آغاز رهاییست
خیال میکنم
و گام مینهم
در سیاهچال تاریک خاطرات
میگذرم
در وهم
شب و روزهایم
تیره و تار
بیپایان
به دور از رهایی…
شعر سپید خاطرات تاریک
اگر شما هم از علاقهمندان به اشعار سپید هستید، میتوانید دستهی شعر سپید ایپیبلاگ (اینجا) را دنبال کنید. در صورتی هم که شاعر هستید، میتوانید اشعارتان را با نام خودتان در بخش نوشتار مهمان ایپیبلاگ منتشر کنید؛ برای این کار از بخش ارتباط با من و یا صفحات من در شبکههای اجتماعی مختلف استفاده کنید. اگر هم بخواهید همین حالا کمی شعر بخوانید…
تو را در خود مییابم؛ شعر سپید
+ تصویر: بخشی از عکس «جنگل تاریک» اثری از پاتریک پپین عکاس، روتوشگر عکس و برنامهنویس معاصر امریکایی.