ترانه؛ سایهی سیاهی
سایهی سیاهی زنده ولی چو مُرده نای نفس ندارم از زندگی پشیمان جانِ قفس ندارم در کنج هر اتاقی در سایهی سیاهی این منِ مانده تنها در حسرت رهایی راهیِ…
سایهی سیاهی زنده ولی چو مُرده نای نفس ندارم از زندگی پشیمان جانِ قفس ندارم در کنج هر اتاقی در سایهی سیاهی این منِ مانده تنها در حسرت رهایی راهیِ…
برگ پنجم نمیدانم از چه میهراسم که تو را ترک نمیکنم؟ از نبودن در کنار تو چه ترسی زاده میشود که از دوریت دوری میکنم و برای نزدیک ماندن به…
برگ دوم هنوز هم وقتی به گذشته مینگرم هیچ چیز را نمیبینم، شاید امروز همان روزهایی است که در آرزویش بودم و شاید هم هنوز روزهای رؤیایی من فرا نرسیده…
ماه همدمی وفادار است. ماه هرگز ترکمان نمیکند. همیشه آنجاست، تماشایمان میکند، ثابت قدم است، لحظات تاریک و روشن ما را میداند، با کاری که ما میکنیم برای همیشه تغییر…
اگر این سال مرگ را پایانی نیست و سیاهی شبش به هیج روز روشنی ختم نمی شود، اگر من برای همیشه غرق مرگم و زندگی برایم بی معنی است و…
گاهی از آنچه هستم می ترسم، از افکاری که مرا ساخته، از افکاری که ساخته ام، از چیزی که هستم، از دنیایی که در آن هستم، از دردهایی که تمام…
در نهایت این من هستم که می مانم. من هستم و من! همین جا، همین لحظه، همین داستان. تویی وجود ندارد. تو تنها ساخته ذهن منی! دستاورد ذهن من از…
بود و نبودن ها تو میری و منم تنهام تو این دنیای بیهوده به عکسی خیره میشم که همیشه زندگیم بوده میشینم کنج این خونه توی دیوار غرق میشم حالا…
گاهی آنقدر از خود دور می شوم که همه چیز را فراموش می کنم، دیگر هیچ چیز و هیچ فکری در ذهنم نمی ماند و همه چیز از دست می…