ترانه؛ سایه‌ی سیاهی

You are currently viewing ترانه؛ سایه‌ی سیاهی

سایه‌ی سیاهی

زنده ولی چو مُرده
نای نفس ندارم
از زندگی پشیمان
جانِ قفس ندارم

در کنج هر اتاقی
در سایه‌ی سیاهی
این منِ مانده تنها
در حسرت رهایی

راهیِ راه پر غم
دردمند و محزون
کشتی دل شکسته
به دستِ سردِ گردون

من غرق این جدایی
مغموم دستِ تقدیر
بی خاطره و تنها
از زنده ماندم سیر

بیشتر بخوانید:  ترانه؛ سکوتی توی چشماته

راضی به این مصیبت
هر روز و شب اسیرم
باشد که روزی از خود
این جام زهر بگیرم

دور از تو منگ و گیجم
در عشق تو چو مجنون
بی تو جهان چه تاریک
بی تو دلم پر از خون

در چشم تو غریبه
از قلب تو چه دورم
نفرت تو بکرده
مرا زنده به گورم

من غرق این جدایی
مغموم دستِ تقدیر
بی خاطره و تنها
از زنده ماندم سیر

ترانه: سایه‌ی سیاهی

دیدگاهتان را بنویسید