ترانه / رسوا
در فراسوی خیال مهر توست در دل وصال عاقبت رسوا شوم این است عشق محال می روم تا بی کران می گریزم زین جهان تا نبینم چشم تو می کُشم…
در فراسوی خیال مهر توست در دل وصال عاقبت رسوا شوم این است عشق محال می روم تا بی کران می گریزم زین جهان تا نبینم چشم تو می کُشم…
یادگار تو با من است پس پرده در خفا راز دل ساده من می ماند تا ابد بی هوس ، بی خطر می خروشد در زمان می سازد راز ها…
لبی پرخنده و زبانی یاوه گو ، این تمام آن چیزی است که همگان از من می دانند ، می دانم که بسیاری به من می نگرند و حسرت آنچه…
شکسته قلبم خمیده قدم بریده دیگر نفس سردم گام می نهم باز در راه بی تو در رویای روح در آغوش مرگ در سودای عشق اینبار تنهاتر ، تنهاتر از…
خوب و بد ، غم و شادی ، نفرت و عشق ، رویا و حقیقت ، فنا و جاودانگی ، مرگ و زندگی ... و بسیاری از کلمات ، تنها نامی است…
فراتر از این رویای سیاه جدایی راهی است بی هدف، راهی که به مقصدی خاموش منتهی است. وحشت گام نهادن در این راه پر فراز و نشیب آنقدر بر من چیره…
عمر تلف یعنی همین، همین که بی تو بمیرم به یاد چشمات بمونم به پای عشقت بشینم تنهای تنها بمونم با چشم پرخون دلم خیانتاتو ببینم دست تو رو رها…
روزهایم با رویای تو مفهوم داشت و بی رویای تو... من، عشقم، روحم و نفس هایم تنها دروغی است بزرگ، دروغی بعه بزرگی عشق تو، به بزرگی نگاه تو، به…
گفتم: روزهای رویای من به سر آمده... گفت: کدامین رویایت؟ گفتم: رویای کودکانه من! رویایی که هیچ کس آن را ندید! گفت: رویایت چه بود؟ گفتم: آنقدر ساده که تو…
رویای صدایت هر لحظه بر من می بارد و هر دم یاد چشمان معصومت مرا به آسمان ها می برد. کاش آن روز فرا رسد که هرم نفسهایت را حس…