سایه
قصه پر درد دنیام واسه تو خیلی شیرینه تو که جز من و این عشق چشمت هر چی رو میبینه گفتن از اون نور زیبا که به دنیام هدیه دادی…
آخر قصه همینه بازم این لحظه یه تکرار تویی و میدونه خالی من....قصاصو چوبه یه دار اینجا دیگه ته خطه از یه دنیا راه خاموش باید از هرچیزی رد شم…
اینجا دیگه ته خطه منم و آخر این کار وقت تسلیم شدن من قصاص و این چوبه دار لحظه تصمیم تو شد ختم این بازی پر درد حکم امروز تو…
از آرزو تا به خیال از زندگی سوی محال هر چه بر لب شکفت هر چه بر سطرم نشست یا نگاه پاک توست یا خیال عشق پاک گاه دور از…
نزدیک تر از همیشه در آغوش تو هستم هرگز باور ندارم چشم به این حادثه بستم نگاهم رو به نیستی سیاهی در درونم سایه ای سخت بر من بر بخت…
آنجا چراغی روشن است ؛ درست روبروی چشمان خیسم ، در پس هاله اشک هایم می توانم ببینم ، در این گورستان سیاه هنوز هم چراغی روشن است ، اینجا…
خیانت! این رازی است به بزرگی وجدان ! اگر وجدانی باشد ، اگر انسانی باشد ، اگر انسانیت باشد ، اگر عشق باشد ... خیانت، حسی به بزرگی دنیای من…
آن روز را به خاطر داری ؟ نمی دانم ، چه روزی ؟ همان روز زیبا ، همان روز پر خاطره ! چگونه به خاطر بیاورم ؟ چشمانت را ببند…
هنوز هم باور دارم که من و این تن پوش سیاه و تاریک متعلق به هم هستیم ، دیر زمانی است که این سیاهی مرا در آغوش گرفته و رهایم…
نیم نگاهم به دل و روی قلبم به خدا جاده در حسرت من آرزو در پس راه این سفر سهم من است از خیال زندگی می روم سوی خودش آنکه…