تاریکخانه / جهان بی پایان
هنوز هم دور می شوم، دورتر و دورتر... گویی در این جهان هیچ چیز را پایانی نیست و آنچه هست همیشه هست و آنچه نیست هیچگاه نه بوده و نه…
هنوز هم دور می شوم، دورتر و دورتر... گویی در این جهان هیچ چیز را پایانی نیست و آنچه هست همیشه هست و آنچه نیست هیچگاه نه بوده و نه…
زندگی تو را خواهد شکست و هیچکس نمی تواند از تو در مقابلش محافظت کند، حتی تنهایی! تمایل به تنهایی نیز تو را می شکند. باید عاشق شوی، باید احساس…
" کور " اولین قسمت از فصل دوم داستان پایان است ... - سلام ... دخترک بی حرکت ایستاده بود و به گوشه ای خیره شده بود... - سلام، خوبی؟…
آی خدا تا کی فریاد ... روی خاکی می ایستم که زیرش یه مرد خوابه دیدنش یه بار دیگه آی خدا واسم سرابه اشک و آهم بی نتیحه روزام هیچ…
دیوار تنهایی روز و شب درگیر درد و زنده ام با نفس مرگ اشکای بی حد و جاری مثل افتادن یه برگ توی پاییز جوونیم سردی صد تا زمستون مرگ…
نجوای مرگ نیستی و دوباره باز من تو خیالت غرق می شم برا هر کس که می بینم یه خاطره از تو رو می گم تو بند تکرار دنیا شده…
شب سیاه شب در اطرافم سیاه و تیره غرق ِ در سوز سرمای وحشی اسیر چیزی شبیه طلسم ناتوانم من ناتوان از رفتن زبر بار برف خم شده قامت سترگ…
تنها در کنج اتاق می نشینم، تهی از فکر، خالی از من و تنهای تنها. آنقدر درگیر تنهایی می شوم که دیگر صدای آشنای موسیقی ظاهراً مورد علاقه ام را…
پنج خط ترانه اول قصه همینه شادی و امید و نیرنگ بازی و نقش و نگارو آخرش دشمنی و جنگ .......... تک و تنها و غریبم قلبم از غم پاره…