سال مرگ / درد
اگر این سال مرگ را پایانی نیست و سیاهی شبش به هیج روز روشنی ختم نمی شود، اگر من برای همیشه غرق مرگم و زندگی برایم بی معنی است و…
اگر این سال مرگ را پایانی نیست و سیاهی شبش به هیج روز روشنی ختم نمی شود، اگر من برای همیشه غرق مرگم و زندگی برایم بی معنی است و…
گاهی از آنچه هستم می ترسم، از افکاری که مرا ساخته، از افکاری که ساخته ام، از چیزی که هستم، از دنیایی که در آن هستم، از دردهایی که تمام…
در نهایت این من هستم که می مانم. من هستم و من! همین جا، همین لحظه، همین داستان. تویی وجود ندارد. تو تنها ساخته ذهن منی! دستاورد ذهن من از…
" مبهوت " آخرین قسمت از فصل دوم داستان پایان است ... نفسهای رو به زوالش، خبر از همه آنچیزی میداد که درونش را فراگرفته بود، تک و تنها، در…
می شینم توی سیاهی مثه سایه محو میشم حرفی جز گریه ندارم فقط از بی کسی میگم میگم از دردا و غمهام میگم از رنج و عذابم روز و شب…
خسته رنگ روزام باز سیاهه نفسام بازم میگیره بازم تو دنیای سردم یه نفر داره میمیره می شینم کنج اتاقُ دوباره غرق یه رویا می سازم زندگی نو می سازم…
همه ما تنها هستیم، به رغم همه داستان های عاشقانه، تنها به دنیا می آییم و تنها می میریم، کافیست نیم نگاهی به گذشته داشته باشیم.به رغم همه شراکت ها،…
هیچوقت فکر نمیکردم که مرگ اینطوری باشه! فکرشم نمیکردم که یه روح سرگردان بشم و تو زمان سفر کنم. مثل یه خوابه که تمومی نداره، همهچی مثل یه فیلم طولانیه…
حیاطی بزرگ، با چندین و چند درخت سالخورده، برخی خمیده از سنگینی برفی که تازه باریده بود و برخی درخشان از تلألؤ بازتابش نور خورشیدی که بر قندیلهای یخی آویزانشان…
رستورانی زیبا، کم و بیش روشن با نور کم رمق غروب آفتاب، چشم انداز به هم پیوسته دریای آبی و آسمان سرخ، گفتگو و رفت و آمد مردم و صدای…