سفری به درون / بخش سوم / ملاقات با سایه‌ای از من

You are currently viewing سفری به درون / بخش سوم / ملاقات با سایه‌ای از من

برگ سوم
هنوز هم روزهایی هستند که دردشان از توانم خارج است، روزهایی عذاب آور و هولناک که تحملشان طاقتم را طاق می‌کند و گذرانشان سخت‌ترین لحظات زندگیم را رقم می‌زنند. من هنوز هم در خود مانده‌ام، در داستانی که نه خود نویسنده‌ی آنم و نه قهرمانش هستم. من، در رویای سیاه افکاری که دنیایم را فرا گرفته غرق می‌شوم و تسلیم روزهایی هستم که باتلاق درد مرا در خود می‌افکند. شاید با لبی خندان، شاید با رویی گشاده و شاید با کامی شیرین، هنوز هم در سلول این روزهای دردناک اسیری تنها هستم، گاه کسی به نزدیکی این اتاق تنگ و تاریک می‌آید و سایه‌ای از مرا ملاقات می‌کند و می‌رود، اما در این تارکخانه، حتی در نزدیکی آن، کسی بیش از چند لحظه هم ماندنی نیست و همین راهی جز نقاب‌های پی‌در‌پی برایم نمی‌گذارد.

درد عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست
حافظ، غزلیات

سایه‌ای بر خاک

نه کسی به درمان دردم می‌اندیشد و نه کسی کنجکاو ماورای نقابم می‌شود، من می‌مانم و ظاهری شیرین و باطنی تلخ. شاید اشک‌هایم مرهم دردم باشد، شاید بغضم نشانی از حقیقت و شاید کسی باشد که واقعیت را ببیند، اما امروز و اینجا نه! این دنیای ویران، این روزهای تاریک و این شب‌های دراز، رنگ پایان ندارند، دستِ‌کم سالیان سال نداشته‌اند و هیچ روزنه‌ی امیدی برای تغییر آن موجود نیست، شاید مرهمی در راه باشد، شاید پایانی آغاز شود و شاید خوابی به آخر برسید، تقدیر هنوز هم بازیگری خوش بر و رو است و من هنوز سایه‌ای بر خاک…

درد هم از درد او پرسان شده
کای عجب این درد بی‌درمان کیست
مولوی، دیوان شمس

بیشتر بخوانید:  سفری به درون / بخش دوم/ رؤیای این روزها، روزهای بی رؤیا

روی دیگر این سکه اما تلخ‌تر است، شاید ناامیدی از پایان دردهایم هنوز هم بزرگترین دستاورد عمرم باشد اما خیال بی‌دردی هم برایم از درد دردناک‌تر است. آنچنان روزگار بی‌دردی برایم سخت و ملال‌آور به نظر می‌رسد که ترجیح می‌دهم در همین ایام وحشت و شکنجه، سایه‌ای از خود باقی بمانم، اما زندگیم را با خیال بی‌دردی سر نکنم. خیالی که جز پوچی و بیهودگی ارمغانی ندارد و نهایتش چیزی جز سراب نیست.

رنج و عذاب برای بسیاری از ذهن‌های بزرگ و قلب‌های عمیق اجتناب ناپذیرند. در اندیشه‌ی من، مردان بزرگ باید حزنی عظیم را در زمین تحمل کنند.
فیودور داستایوفسکی، جنایت و مکافات

دیدگاهتان را بنویسید