گذار از روزگار؛ دفتر دردنامه

You are currently viewing گذار از روزگار؛ دفتر دردنامه

می‌نویسم از خرانی که در بهار وزیدن گرفت و تابستان گرم قلبم را به زمستانی سرد بدل کرد. می‌نویسم از آنچه که بر من گذشت تا زمان و مکان در هم تنیده شوند و گذار از روزگار ناممکن شود. به درستی نمی‌دانم چرا اما باز هم می‌نویسم…

می‌نویسم از ویرانه‌ای به نام روح و تاریکخانه‌ای به نام قلب،‌ از سیاه‌چاله‌ای به نام زندگی که چون گردابی شده از درد و مرا در خود فرو می‌خورد. در این رویداد بی‌وقفه، شاید لحظه‌ای درنگ باید، تا دمی آرام گیرم و در خود،‌ خود را به نظاره بنشینم. آینه‌ای شوم برای لحظاتی که نمی‌گذرند و خیره شوم به رویایی که دیگر در من نیست.

مشتی پوچ از شنزار خاطرات در دست گیرم و به انتظار بنشینم تا نسیم وزان نسیان، دانه به دانه خاطرات را از میان چنگم به یغما ببرد و من،‌ مجروح و مغموم از آنچه بود و نبود،‌ تنها اشک بریزم و به نظاره نشینم. تماشا کنم فراموشی را و فریاد کنم خاموشی را.

بیشتر بخوانید:  آنگاه که می‌نویسم و آنگاه که می‌اندیشم...

می‌نویسم برای گذار از روزگار

اما باز هم می‌نویسم… از همه‌ی آنچه که بر من رفته و از همه‌ی آنچه که باید بود اما هرگز نبود. در پستوی تو در توی ذهنم به جستجوی خود می‌روم و غرق می‌شوم در دریایی از درد، دریایی به وسعت جهانم و به کوچکی جهانم…

شاید فردایی نباشد و شاید پایان این غرق شدگی، پایان همه چیز باشد، اما می‌نویسم تا آغاز کنم راهی را که فرشم را به عرش خواهد رساند و جهانم را گلستان خواهد کرد،‌ حتی اگر این، فقط رویایی باشد که در نوشتارهایم روی دهد و هرگز در جهانم عینیت نیابد.

از آنچه بر من گذشت می‌نویسم تا تجسم کنم آنچه نباید را و ببافم رویای آنچه باید را. از آنچه بر من گدشت می‌نویسم تا فردایی نباشد که دیروز شود و دیروزی نباشد که فردایم را رقم بزند، باشد که گذار از روزگار برایم اندکی آسان شود…

+ تصویر: نقاشی «گذار از میان مردم» اثر لزلی اولداکر نقاش معاصر بریتانیایی.

دیدگاهتان را بنویسید