داستان روزگار تنهایی/ بخش سی‌ و نهم/ شناخت عمیق

You are currently viewing داستان روزگار تنهایی/ بخش سی‌ و نهم/ شناخت عمیق

تصمیم گرفته‌ام هفت روز به این کافه بیایم و بنویسم، اما نه برای تو، که برای خودم. هفت روز قلم را در دست بگیرم و برای خودم بنویسم، سفری به درون خود داشته باشم و با خویشتن به گفتگو بنشینم. از خودم برای خودم بگویم و ژرفای درونم را کندوکاو کنم. بی‌پرده و صریح اما صمیمانه و عمیق از درون خودم بشنوم آنچه تا به حال نشنیده‌ام را. شاید هدفِ غاییِ دستیابی به تو، از شناخت عمیق وجودم می‌گذرد و شاید هم گذر از تو،‌ رهاورد این سفر باشد. به هر روی، امروز می‌خواهم به درون خود سفر کنم و با خود بگویم، آنچه را که هرگز نگفته‌ام…

روز نخست

حسی غریب تمام وجودم را فراگرفته است، من مانده‌ام و خودم و نوشتاری که چون نامه‌ای است از گذشته‌ به حال و از حال به آینده‌ام. گویی در برابر آینه‌ای تمام نما از خود قرار گرفته‌ام که اینک به جای صورت، سیرت مرا به نمایش گذاشته است. سیرتی که سال‌هاست از دیدنش دوری جسته‌ام. بی‌آنکه خود بدانم، از آن گریزان بوده‌ام و ژرفای خویشتن را در آینه‌ی نگاه دیگران به خود جستجو کرده‌ام. آینه‌ای که گاه چنان زلال بوده است که از دیدن سیرت خود به وجد آمده‌ام و گاه آنقدر تیره و تار بوده است که از ملاقات با خود سرخورده و دردمند شدم، غافل از اینکه که واقعیتِ من نه این است و نه آن!

میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
خیام

بیشتر بخوانید:  داستان روزگار تنهایی/ بخش سی‌ و هشتم/ اعتراف

شاید دانستن اینکه که در درون من، دنیایی جاری است که فراتر از زمان و مکان، جهانی را می‌سازد که روح و قلبم در آن زندگی می‌کنند، رویا می‌پردازند و رشد می‌کنند، بی آنکه در آینه‌ی نگاه هیچ کس دیده شود، چنان برایم گران تمام شده است که سال‌های سال همچون مجنونی شیدا، گرداگرد گیتی را در کاوش کسی بوده‌ام که آینه‌ی واقعی من باشد، بی‌خبر از آنکه آینه‌ی حقیقی، خودی است که هرگز خودش را به دیده‌ی وجودی ندیده و به شناخت عمیق از خویش نرسیده است.

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد
حافظ

بی‌شک اینگونه بود که روزگار برای من و هر آنچه در من جاری است رو به سیاهی نهاد و تاریکی جهانِ آنان که از این حوالی در گذر بودند، سایه‌ای بر تمام وجودم افکند که دیگر جرأتی برای نظاره‌ی تصویر در هیچ آینه‌ای برایم باقی نمانده بود.

می‌دانی چه چیزی واقعاً دردناک است؟ درونی ژرف داشته باشید اما هیچ راهی برای بروز آن پیدا نکرده باشید.
کارن کوان

بیشتر بخوانید:  سفری به درون/ بخش دهم/ گاهی باید تجربه کرد

حالا و در این روزها اما، تمامی شجاعت و جسارت خود را جمع کرده‌ام تا چشم در چشم خود، به نظاره‌ی ژرفای خویشتن بنشینم و سفری به درون خود داشته باشم، تا به شناخت عمیق خود رسیده، دریابم آنچه دیگران از من دریغ کرده‌اند و باز یابم آنچه از خود فراموش کرده‌ام، که اگر چنین نکنم، در دریای فراموشی غرق خواهم شد و برای همیشه از میان خواهم رفت…

من آنم که چون جام گیرم به دست
ببینم در آن آینه هر چه هست
حافظ

شناخت عمیق بخش اول از فصل دوم داستان سفری به درون

شاید در نگاه اول عجیب به نظر برسد اما بنا به دلایلی تصمیم گرفتم که هفت قسمت پایانی فصل ششم داستان روزگار تنهایی، در برگیرنده‌ی فصل دوم داستان سفری به درون باشد، تا هر دو داستان بر مبنای روند داستانی خود پیش بروند، بدون آنکه همپوشانی متنی در میان آن‌ها پیش بیاید، چراکه روند مفهومی هر دو داستان در این بخش یکسان است، اگرچه در فصول بعدی هر یک از این دو داستان، روند‌ها دوباره از هم منفک خواهد شد و هر داستان، مسیر خود را خواهد پیمود.

امیدوارم که این تقاطع داستانی مورد پسند شما واقع شود و از مطالعه‌ی فصل اخیر هر دو داستان لذت ببرید.

فهرست قسمت‌های داستان روزگار تنهایی

فهرست قسمت‌های داستان سفری به درون

دیدگاهتان را بنویسید