زاده نشدن؛ برگردان شعری عمیق و زیبا از پل بِیلی

You are currently viewing زاده نشدن؛ برگردان شعری عمیق و زیبا از پل بِیلی

می‌شناختم کسی را که نهایت آرزویش بود، زاده نشدن
تمنایی ز ژرفای وجود
تهی از هر وانمود
در همان سالیان درخشان که آشنایم شده بود
هرگز از مفهوم آن با من نگفت

یاد دارم که ز عمق قلب خویش، راز مذکور خود با من بازگفت
آهسته، فکور
به هنگام چاشتِ صبحگاهی و چای
در یکی زان بامدادان عزیز
که به دنبال داردش
شامگاهانی بس غریب

او به زیبایی سخن‌ِ خود راند
از عمقِ یأس جهانِ خویشتن
او زبردستانه بودن در کنارش غایتِ لذت بکرد
جلوه‌ی شیرین هر چه در نگاهِ او بود عیان

نیک دانستم که آنچه گفت حقیقت بود و بس
آن دمی که مُنَوِّم و می در دست داشت
بی هیچ بند و نیشتر و خون
خالی از سهل انگاری‌های پلید
چو کسی که جسته بر ریل قطار
او برای کتمان حقیقت ارزشی قايل بشد

فاش ناگویم نام او هرگز
که وی خواستش نبود
او به گمنانی رضایت داده و
مأمن آرامشش نسیان بود

زاده نشدن از پل بِیلی

«زاده نشدن» برگردان آزاد و همراه با تصرف شعری عمیق، غریب و زیبا از پل بِیلی، نویسنده، شاعر و منتقد معاصر بریتانیایی است. از پل بِیلی تا کنون بیش از پانزده کتاب به چاپ رسیده است که از اورشلیم، کهنه سربازان، عشقِ اول، اعترافات پیتر اسمارت، عمو رادولف و پسرِ شاهزاده برخی از آثار مشهور او هستند. پل بِیلی منتقدی شناخته‌شده است و با روزنامه‌ی گاردین انگلیس نیز همکاری دارد. وی همچنین داور جایزه ادبیات داستانی زنان (جایزه ادبیات داستانی اورنج) نیز هست.

شعر «زاده نشدن» بسیار عمیق و بامفهوم است، شعری که البته مطالعه‌اش برای من یادآورد رباعی زیبایی از خیام بود:

گر آمدنم بخود بدی نامدمی
ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی

به زان نبدی که اندر این دیر خراب
نه آمدمی نه شدمی نه بدمی

بیشتر بخوانید:  معبد عشق؛ برگردان شعری زیبا از مایا آنجلو

He never spoke for effect.

He said what he meant, I remember,
quietly, thoughtfully,
over tea and scrambled eggs on toast
on one of those perfect mornings
that always follows
a night of rapture.

He had the bright way of speaking
of those in the deepest despair.
He made himself a joy to be with.
He saw the funny side of almost everything.

I knew he had meant what he said
when he departed decorously
with sleeping pills and vodka.
No noose, no razor blades, no blood in the bath,
And nothing so wickedly inconsiderate
as a sudden plunge under an oncoming train –
he valued understatement.

I shan’t reveal his name.
He wouldn’t have wanted me to.
He really did prefer oblivion.
It was his chosen habitat.

Paul Bailey

دیدگاهتان را بنویسید