دردها و زخم‌ها؛ نوشتن و گفتن…

You are currently viewing دردها و زخم‌ها؛ نوشتن و گفتن…

نوشتن، همیشه برای من، بهترین راه برای عبور از عمیق‌ترین دردها و زخم‌ها توی زندگی بوده. دردها و زخم‌هایی که گاهی خودم هم از درک کاملشون عاجز بودم و توان روبرو شدن باهاشون رو نداشتم. گفتن ولی هیچوقت چاره کارِ من نبوده و خیلی خیلی کم پیش اومده که بتونم با حرف زدن از دردها و زخم‌ها، مرهمی براشون پیدا کنم.

این چند وقته، که فشار کار و زندگی و مشکلات خیلی خیلی بیشتر از همیشه بود، سعی کردم جدای از نوشتن، یه بار دیگه تلاش کنم که با گفتن، راهی برای سریع‌تر کردن روند عبور از سد سختی‌ها پیدا کنم. تلاشی که مثل همیشه بی‌نتیجه بود…

بیشتر بخوانید:  سکوتی از جنس رشد فزاینده کلمات!

همین بی‌نتیجه بودن باعث شد که به فکر فرو برم! چرا نوشتن می‌تونه و گفتن نمی‌تونه مرهمی باشه برای دردها و زخم‌هایی که توی زندگی دارم. چند روزی بود که داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که خیلی اتفاقی این جمله از کارمن ماریا ماچادو توی کتاب «در خانه‌ی رویایی» رو خوندم…

تو تلاش می‌کردی که داستان خودت رو به آدما بگی، ولی اونا بلد نبودن که چطوری بهش گوش بدن…

داستان دردها و زخم‌ها

واقعیتِ داستان منم همینطوره. من وقتی می‌نویسم، مخاطب اول نوشته‌هام خودم هستم و خودم به خوبی می‌دونم که چه داستانی رو دارم تعریف می‌کنم و هر کلمه چه مفهومی داره و درد کجاس و زخم کجاس. برای همین هم هست که نوشتن حال من رو خوب می‌کنه و منو از سختی‌ها و مشکلات می‌گذرونه.

گفتن، ولی داستان متفاوتی داره. اینجا مخاطب من دیگه خودم نیستم و یه نفر دیگه، غیر از من، شنونده‌ی داستانیه که من روایت می‌کنم. داستانی که ممکنه به هر شکلی قضاوتش کنه و برداشتی داشته باشه که متفاوت از مفهوم گفته‌های من باشه. اتفاقی که تا الان همیشه برام افتاده و هنوز پیش نیومده که گفتن من از دردهام، منجر به نتیجه‌ی خاصی بشه و بتونه بار سختی‌های زندگی رو برام کم کنه.

به قول مولوی که می‌گه:

هر کسی از ظن خود شد یار من، از درون من نجست اسرار من…

گفتن از داستان زندگی من، برخلاف نوشتن، فقط یه تلاش محاله برای عبور از راهی که هیچکس جز خودم، نمی‌تونه برای عبور ازش بهم کمک کنه و نوشتن، دقیقاً همون کمکیه که من به خودم می‌کنم…

+ تصویر: نقاشی «جنگی سخت در ژرفای قلب» اثری از ادی لاو نقاش معاصر امریکایی.

این پست دارای 2 نظر است

  1. الیشاع

    سلام آرش جان. امیدوارم حالِ دلت خوب باشه و با دل‌خوشی بنویسی دوست من. درک می‌کنم، نوشتن به آدو نیروی عجیبی برای ادامه دادن با قدرت بیشتر میده. مثل اینه که یکی دستت رو گرفته و بهت میگه توی این مسیر دشوار، تنها نیستی و هر وقت نیازی به خالی کردن ذهن از دشواری‌ها داشتی، می‌تونی بنویسی. امیدوارم یه روز بیای از شادی‌هات بنویسی آرش عزیز

    1. آرش

      مثل همیشه ازت ممنونم

دیدگاهتان را بنویسید