آنچه در این روزها ننوشتم…
از حدود دو هفته پیش در تلاشم نوشتن متنی رو شروع کنم که توی اون، فهرستی از چیزایی که میخواستم بنویسم و ننوشتم یا نتونستم بنویسم رو ردیف کنم. از…
از حدود دو هفته پیش در تلاشم نوشتن متنی رو شروع کنم که توی اون، فهرستی از چیزایی که میخواستم بنویسم و ننوشتم یا نتونستم بنویسم رو ردیف کنم. از…
این مرگ نبود، چراکه هنوز ایستادهام و همهی مردگان، بر زمین افتادهاند این شب نبود، زیرا همهی ناقوسها برای اعلام نیمروز به سخن آمدهاند این زمستان نبود، چراکه بر تنم…
فرسنگها دورتر، به اطرافش نگاهی میکند و آرام آرام به این سو و آن سو میرود. هر گام با نگاهی به دوردست همراه میشود و هر نگاه، در جستجوی چیزی…
کاش امشب و در این لحظه شود جهانم از حرکت خالی و زمان مبهم، معلق و بیهوده شود خاطرات سوی ابدیت راهی و آینده چو روزگاران محال رنگ گذشته گیرد…
برای زیستن در این جهان باید برآیی از پس سه کار دوست بداری آنچه فانی است؛ در بر گیریش گرچه میدانی زندگی تو بدان بسته است؛ و آنگاه که زمان…
مردم من را دیوانه خطاب میکنند؛ لیکن پرسشی که همچنان بیپاسخ مانده این است که آیا دیوانگی عالیترین درجهی ذکاوت است یا نیست؟ بیاندازه باشکوه است یا نیست؟ ژرف است…
نمیدانم که قبلاً اینجا گفتهام یا نه (و البته نمیخواهم مطالب قبلی را به دنبالش جستجو کنم!)، اما من روزی در هر ماه را به وبلاگخوانی میپردازم و نوشتههای تعدادی…
آینهای در دست تصویر تو در من تماشایی نیلگون آرامِ اقیانوسها تابان اختران نگاهت در چشم من آسمان آبی و تیرگی ابرها رهسپار هور میشوی و آبگینه چشمهی نور دستانم…