پایان / قسمت یازدهم / عیادت
" عیادت " اولین قسمت از فصل سوم (پایانی) داستان پایان است... - نمیشه که با هم بریم. - چرا نمیشه؟ مشکلت چیه؟ - خب من و تو با هم…
" عیادت " اولین قسمت از فصل سوم (پایانی) داستان پایان است... - نمیشه که با هم بریم. - چرا نمیشه؟ مشکلت چیه؟ - خب من و تو با هم…
" مبهوت " آخرین قسمت از فصل دوم داستان پایان است ... نفسهای رو به زوالش، خبر از همه آنچیزی میداد که درونش را فراگرفته بود، تک و تنها، در…
هیچوقت فکر نمیکردم که مرگ اینطوری باشه! فکرشم نمیکردم که یه روح سرگردان بشم و تو زمان سفر کنم. مثل یه خوابه که تمومی نداره، همهچی مثل یه فیلم طولانیه…
حیاطی بزرگ، با چندین و چند درخت سالخورده، برخی خمیده از سنگینی برفی که تازه باریده بود و برخی درخشان از تلألؤ بازتابش نور خورشیدی که بر قندیلهای یخی آویزانشان…
رستورانی زیبا، کم و بیش روشن با نور کم رمق غروب آفتاب، چشم انداز به هم پیوسته دریای آبی و آسمان سرخ، گفتگو و رفت و آمد مردم و صدای…
" کور " اولین قسمت از فصل دوم داستان پایان است ... - سلام ... دخترک بی حرکت ایستاده بود و به گوشه ای خیره شده بود... - سلام، خوبی؟…
" صدا " آخرین قسمت از فصل اول داستان پایان است ... فریادهای ناامیدانه وغم بار سایه ای تاریک که در کنج اتاق بی حس و تنها زجه می زد…
اتاقی تاریک با پرده هایی کشیده ، دیواری سیاه و در ِ بسته ، نوری نبود و تنها تاریک بود و سکوت . به سختی می شد جایی را دید…
کوچه ای معمولی ، با چند درخت کوتاه و بلند ، آسفالتی سیاه همراه به چند لکه قیر ، پر از ساختمان های چند طبقه ، چند گنجشک فرود آمده…
اتاقی تاریک ، میز تحریری معمولی ، چند عکس و کاغذهای مچاله شده روی زمین ، نور کم سوی موبایلی که روی تخت بود وصدای موزیکی که به سختی به…