در تمامی سالهایی که به نوشتن گذراندهام، هرگز خودم را نویسنده یا شاعر ندانستم، نمیدانم و البته امیدوارم در آینده هم ندانم! حتی به ندرت خودم را وبلاگنویس میدانم و هر از چند گاهی که به شرح حالی که در این شبکهٔ اجتماعی یا آن وبسایت نوشتهام نگاه میکنم، هنوز هم بین اینکه بنویسم وبلاگنویس یا نه هم مردد هستم. شاید نوشتن چند مقالهٔ کوتاه و بلند در این مجلهٔ علمی و آن مجلهٔ غیرعلمی، بتواند برچسب لرزان نویسنده را بر من بزند، اما داستانهایی که اینجا مینویسم، آنقدر داستان نیستند که مرا نویسنده کنند. با این حال، همین نوشتهها، چه نامش را داستان بگذارم، چه شبهداستان، چه داستاننما و چه با هر نام دیگری صدایشان کنم، پر از روایتها و شخصیتهایی هستند که خوب یا بد، قوی یا ضعیف، روزی در ذهن من خلق شدهاند و با من زندگی کردهاند.
امروز که در حال مرور محتوای وبلاگ، بایگانی نوشتهها در رایانه و ایدههای خاک خورده در اعماق ذهنم بودم، داستانهای نوشته و منتشر شده، نوشته اما منتشر نشده و داستانهای نانوشته و به تبع آن منتشر نشده را در ذهنم ورق میزدم. مرور عجیب و غریبی بود! گویی پس از سالها دوباره دوستی را دیده باشی، یا شاید هم بخشی از خودم را در آینهٔ نوشتههایم دیدم… به هر حال، به شکل عجیبی دلتنگ داستان نوشتن و نوشتههایم شدم. داستانهایی که نوشتهام و تمام شده، داستانهایی که به هر دلیلی ناتمام مانده و داستانهایی که هنوز فرصتی برا نوشتنشان نیافتهام، همه و همه بخشی از روایتی شدهاند که همواره در من جاری هستند و با من ماندهاند و ماندهاند.
مجالی برای از نو نوشتن داستان
کاش میتوانستم برخی از آنها را دوباره زنده کنم و روایتی تازه از آنها بنویسم، کاش میتوانستم برخی را دوباره و از نو بنویسم و کاش میتوانستم بیشتر از اینها بنویسم. کاشهایم زیاد است و فرصتهایم کم. شاید در روزهای آتی بیشتر از قبل داستان بنویسم، شاید هم نه! اما واقعیت این است که داستانها در دنیای من نوشته شده و میشوند، در ذهنم نوشته شده و میشوند و در وبلاگ هم نوشته شده و خواهند شد. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد…
تلنگر نوشت!: امروز، بعد از مرور محتوای نوشته و نانوشتهٔ وبلاگ، به عادت همیشگی، سری هم به وبلاگهای هنوز فعال دیگران زدم و کمی هم وبلاگخوانی کردم. از این نوشته به آن نوشته از این وبلاگ به آن وبلاگ، در وبلاگی خواندم که استادی به شاگردش در کلاس داستاننویسی گفته بود «شما نسبت به شخصیتهایی که خلق میکنید مسئولید»! و چه عجیب تقارنی داشت با افکاری که در ذهن داشتم. همین نیم خط نقل قول، تلنگری بود برای نوشتن آنچه خواندید.
شاید این هم از عجایب دنیای وبلاگنویسی باشد که در زمان مناسب و حال مناسب، همیشه نوشتهای هست که تلنگری باشد برای نوشتنی که حالتان را بهتر کند…
+ تصویر: نقاشی «توقف نوشتن» اثری از وِین پاسکال، نقاش معاصر امریکایی.