نوشتن از ننوشتن هم داستانی دارد…
ماهها است که رمقی برای نوشتن نیست، گویی کلمهها در ذهنم آب رفتهاند و خشکسالی به چشمهی لغاتِ وجودم رخنه کرده و دیگر سخنی بر قلم جاری نمیشود و خطی…
ماهها است که رمقی برای نوشتن نیست، گویی کلمهها در ذهنم آب رفتهاند و خشکسالی به چشمهی لغاتِ وجودم رخنه کرده و دیگر سخنی بر قلم جاری نمیشود و خطی…
لحظهی موعود - بخش دوم ذهن پسرک لحظهای از اندیشه باز ایستاد و قلبش تپیدن گرفت، نگاهش که در نگاه دخترک دوخته شد، آسمان برقی زد، باران باریدن گرفت و…
لحظهی موعود - بخش اول سالها پیش، در آن روزها که روزگار رنگ و بوی دیگری داشت، پسرکی تنها، تهی از زندگی، گریزان از دنیایی سیاه، بارش را بسته و…
برگ دهم گاهی باید تجربه کرد، فراتر از همیشه بود و در دوردست درون زنده شد. از امروز دور شده و در دیروز و فرداهایی سفر کرد که آمده و…
آفتاب نزده بود که کوله بارش را بست و به راه افتاد؛ مثل همهی روزهای دیگر. بیهدف میرفت و به جاده میزد. به هر سویی که راه او را فرا…
بیشک همهی ما بارها این بیت زیبای سعدی را شنیدهایم که «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی»، اما هیچگاه باورمان نشده است…
نوشتن از تنهایی گاهی سختترین کار زندگی است، در دنیایی که هیچ زبان مشترکی برای سخن گفتن با کسی ندارم، نوشتن از آنچه مرا در خود فرو میخورد کار آسانی…
روزی یکی از آشنایانم شعری نوشت و آن را «راه کم گذر» نامید، او در این شعر راهی را توصیف میکرد که کمتر مسافری آن را برای سفر بر میگزید.…
چشات از رفتنت میگه تو داری دور میشی از من دلت گیرِ جای دیگه لبات از عشق و دوست داشتن چشات از رفتنت میگه همین حسی که این روزا کنارش…
سفر روزی بالاخره خواهی فهمید آنچه که باید انجام دهی و آغاز میکنی گرچه نواهای اطرافت فریاد خواهند زد نصیحتهای نابودگرشان را گرچه همهی خانه به لرزه میافتد و کششی…