جادهی یکطرفه؛ دفتر دردنامه
این روزها که آنچه میان ماست به مانند جادهی یکطرفه فقط یک سمت و سو دارد و از ما تنها مشتی خاطره باقی مانده است، به روزهای پیشین و پسین…
این روزها که آنچه میان ماست به مانند جادهی یکطرفه فقط یک سمت و سو دارد و از ما تنها مشتی خاطره باقی مانده است، به روزهای پیشین و پسین…
برای تو مینویسم، برای تویی که همیشه در من جاودانی، برای تویی که لحظه لحظهی افکار مرا به خود مشغول کردهای. تصور اندیشیدن به کسی و چیزی جز تو برایم…
سالها پیش چند صباحی خاطراتی نوشتم و داستان آن روزهایم را مکتوب کردم، امروز، روزی است که من آن نوشتهها را خواندم و وسوسه نوشتن، بار دیگر مرا به حرکت…
رسم تباهی غم و تنهایی و غصه با دلی که درد داره من و احساسی که رفته چشمی که هر روز میباره نه خیالی از تو اینجاست نه نفس تو…
دلواپس دستانی هستم که هرگز برای کمک به سویم دراز نشدهاند، دستانی برای کمک به منی که هرگز کسی کمکش نکرده است. نه کسی خواسته و نه کسی توانسته! همواره…
گویا داستان همواره ثابت است، همه چیز تکرار میشود. افراد، حرفها، اتفاقات، زمانها و مکانها متفاوت است اما نتایج همواره یکسان هستند. مهم نیست که چه کسی باشد، چه زمانی…
سایهی سیاهی زنده ولی چو مُرده نای نفس ندارم از زندگی پشیمان جانِ قفس ندارم در کنج هر اتاقی در سایهی سیاهی این منِ مانده تنها در حسرت رهایی راهیِ…
حال و روز این ایام من را نه میتوان گفت، نه نوشت، نه سرود و نه حتی تصویر کرد. همه چیز در عمق دنیای درونم روی میدهد. باز هم داستان…
برگ پنجم نمیدانم از چه میهراسم که تو را ترک نمیکنم؟ از نبودن در کنار تو چه ترسی زاده میشود که از دوریت دوری میکنم و برای نزدیک ماندن به…
تنها در جهان غم غرق در رویای من اتاق دنیای ویران تاریکی ساکن زندان من زندگی تکرار مرگ پوچ امید دنیای من نقاب رنگ چهرهها ریا مادر دردهای من من…