تک درخت
مرده
غرقِ بیبرگی و خشک
شاخسارش همه بیبار و ثمر
خفته در خوابگه مرگ و عدم
جویباران جاری
زیر باران
چمن و گل بوته و عطر بهار
بلبلان در آسمان
میسرایند زندگی
این همه ذوق را چه سود!
تک درخت،
در دام مرگ
تک درخت،
بیزندگی
قامتش سرد
شاخهاش بشکسته و
سبزی برگ آرزو
زندگیاش همه مرگ
راه او پایان او
مینشینم
باز میگویم
راز دل
از جهانی که منم
تک درخت مردهاش
من همینم
تک درختی بیزندگی
زنده در دام خیال
مرده در دنیای خود
بیثمر
من اسیر روزگار
کنج دیوار
گوشهای سایه نشین
تک و تنها و غریبه
بیبهار
تهی از مهر و محبت
خالی از عشق
خسته و رنجور و زخمی
در جهانی پر ز درد
بیامید، بیعاطفه