ریشهها؛ برگردان شعری زیبا از پابلو نرودا شاعر شهیر شیلیایی
ریشهها آه، حالا اگر کم کم از عشق ورزیدن به من دست بکشی دست میکشم از عشقت کم کم ناگهان اگر فراموشم کنی به جستجویم نیا همین حالا هم فراموشت…
ریشهها آه، حالا اگر کم کم از عشق ورزیدن به من دست بکشی دست میکشم از عشقت کم کم ناگهان اگر فراموشم کنی به جستجویم نیا همین حالا هم فراموشت…
زندگی عبث اگر قلبی را از شکستن باز دارم عبث نخواهم زیست اگر زندگی کسی را از درد برهانم یا تسکین دهم دردی را یا از مرگ رها کنم سینه…
پانزده سالگی رفتم به ارتش هشتاد سالگی بازگشت به خانه در راه خانه مردی را دیدم از روستایمان پرسیدم از او کسی هست در خانه آنجاست آن بالا خانهی شما…
غرق در چمنزاران در دوردستها مخفی خرقهای از برگها پرتویی از مهتاب غمها فراموش مشکلات مدفون و آنگاه که صبحی آید دوباره میبرد با خود همهی آنها را اینجا جای…
تنهایی عظیمی در این دنیا خانه کرده که دیده میشود در حرکت آرام عقربههای ساعتی مردمانی بس خسته ناقص و معیوب چه عاشق و چه بیعشق مردمانی که با هم…
زندگی یک رویاست خودشناسی نعمتی است که حاصل میشود تنها زمانی که تهی میشوی آن سوی میدان چوبی که میخوانند نامها را نام من با «آ» میشود آغاز پس اولین…
جایی هست آنجا که پیادهرو پایان مییابد و پیش از آغاز خیابان و در آنجا که سبزههایش سپیدگون و نرم و در آنجا که خورشید خونی رنگ میدرخشد و در…
بگذار سنگی نیندازیم در مسیر دو عشق واقعی که رسند به یکدیگر و هم دوست بدارند عشقی که با تغییر شرایط تغییر میکند یا وقتی که یک عاشق بیوفا میشود…
میپنداشتی که در پاییز غمگین باشی. بخشی از تو هر سال با افتادن برگها از درخت پاییزی و برهنه شدن شاخههایش در برابر باد و سرمای سخت زمستان، میمرد. اما…
کنار آتش نشستهام و میاندیشم به هر آنچه تاکنون دیدهام از گلهای چمنزار تا پروانهها در تابستانی که گذراندهام از برگهای زرد و نازک که در پاییز آنجا بودند با…