سالِ قضاوت
اندک اندک یک سالِ دیگر در تقویم خودساختهی من رو به اتمام است و من و همهی آنچهی در من است، به روزِ حساب نزدیک و نزدیکتر میشویم. مثل همیشه…
اندک اندک یک سالِ دیگر در تقویم خودساختهی من رو به اتمام است و من و همهی آنچهی در من است، به روزِ حساب نزدیک و نزدیکتر میشویم. مثل همیشه…
عیشی است در جنگلی متروک شوری است در ساحلی خلوت در جوار دریای عمیق و غرش امواج جمعی است در آنجا که کسی نیست بس عزیزست بشر، اما طبیعت است…
دقیقاً خاطرم نیست که داستان خیام و من از کجا شروع شد، شاید خیام خوانیهای شبانهی پدرم در دوران کودکی مرا شیفتهی رباعیات ماورایی حکیم نیشابوری کرده باشد؛ شاید هم…
چشم در چشم باد، خیره میشوم به تشویش خاک در توفانی از مرگ، در آن لحظه که عزیزی جهانِ فانیِ تاریک را به سوی نوری ابدی ترک میکند. من، درد،…
لحظهی موعود - بخش دوم ذهن پسرک لحظهای از اندیشه باز ایستاد و قلبش تپیدن گرفت، نگاهش که در نگاه دخترک دوخته شد، آسمان برقی زد، باران باریدن گرفت و…
لحظهی موعود - بخش اول سالها پیش، در آن روزها که روزگار رنگ و بوی دیگری داشت، پسرکی تنها، تهی از زندگی، گریزان از دنیایی سیاه، بارش را بسته و…
گاهی باید بنویسم، نه برای آنکه نوشتن حالم را خوب میکند، بلکه گاهی باید از حالِ خوب نوشت. حتی اگر غروب جمعه باشد، حتی اگر هوا دلگیر باشد و حتی…
زمان در گذر است، چه بخواهیم و نخواهیم، اما زندگی همواره در حال گذر نیست. گاهی گذر زمان به چرخهای تکراری از زخم و درد، و غم و و اندوه…
باران سوزان چشمانش را که گشود، خود را در برابر آینهای یافت. خشکش زده بود. آیا این تصویر خودش بود. به خودش که نگاه میگرد کس دیگری را در آینه…